کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزارنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزارنده
لغتنامه دهخدا
آزارنده . [ رَ دَ/ دِ ] (نف ) موذی . موجع. مولِم . متعب . شاق . مجحد.
-
جستوجو در متن
-
گوش آزار
لغتنامه دهخدا
گوش آزار. (نف مرکب ) که به گوش آزار رساند. آزارنده ٔ گوش .
-
آزاری
لغتنامه دهخدا
آزاری . (ص نسبی ) آزارنده . زننده : سخن در نامه آزاری چنان بودکه خون از حرفهای او چکان بود.(ویس و رامین ).
-
جان آزار
لغتنامه دهخدا
جان آزار. (نف مرکب ) جفاپیشه . ظالم . (ناظم الاطباء). آزاردهنده ٔ جان . جان آزارنده .
-
قطعة
لغتنامه دهخدا
قطعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). رجوع به قُطَع شود.
-
قارصه
لغتنامه دهخدا
قارصه . [ رِ ص َ ] (ع ص ) مؤنث قارص . سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن . (منتهی الارب ). ج ، قوارص .
-
مهضهضة
لغتنامه دهخدا
مهضهضة. [ م ُ هََ هَِ ض َ ] (ع ص ) زن آزارنده ٔ همسایگان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
لداغة
لغتنامه دهخدا
لداغة. [ ل ُدْ دا غ َ ](ع ص ) مرد آزارنده و ناخوش کن مردم . (منتهی الارب ).
-
الزن
لغتنامه دهخدا
الزن . [ اَ زَ ] (ع ص )روزگار سخت و آزارنده ٔ مردم و جز آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). الشدید الکَلِب . (اقرب الموارد).
-
وجیع
لغتنامه دهخدا
وجیع. [ وَ ] (ع ص ) (ضرب ...) ضرب دردناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از منتخب ) (آنندراج ). مولم . آزارنده . الیم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
متشاق
لغتنامه دهخدا
متشاق . [ م ُ ت َ شاق ق ] (ع ص ) رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
دل رنجان
لغتنامه دهخدا
دل رنجان . [ دِ رَ ] (نف مرکب ) دل رنجاننده . رنجاننده ٔ دل . آزارنده . آزاردهنده : ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من .مولوی .
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق ُ طَ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). گویند: رجل قطع؛ ای قاطع رحمه . (اقرب الموارد). قُطَعة. (منتهی الارب ). رجوع به قطعه شود. || (اِ) ج ِ قُطْعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْعَة شود.
-
مؤلم
لغتنامه دهخدا
مؤلم . [ م ُءْ ل ِ ] (ع ص ) دردرساننده . (منتهی الارب ). دردناک . وجیع. آزارنده . الیم . دردآور. موجع. (یادداشت مؤلف ) : یقابل مؤلم الرزیة بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).