کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادی طلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزادی طلب
لغتنامه دهخدا
آزادی طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) آزادیخواه .
-
واژههای مشابه
-
خط آزادی
لغتنامه دهخدا
خط آزادی . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قباله و چک که مولی در تحریر عبدی دهد. برات آزادی . (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل خط غلامی . (آنندراج ) : گفت که از دست بند عشق تو جستم کم خط آزادی از عذاربرآمد. سوزنی .خط آزادی نگیری صائب از بی طاقتی تا ...
-
جستوجو در متن
-
طلب
لغتنامه دهخدا
طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرخم ) در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.ترکیب ها:- آرزوطلب . آزادی طلب . آشوب طلب . جاه طلب . حقیقت طلب . ریاست طلب . شرطلب . شهرت طلب .صلح طلب . غوغاطلب . فرصت طلب . مشروطه طلب . مقام طلب . هرج ومرج طلب . هنگامه طلب . رج...
-
آزادیخواه
لغتنامه دهخدا
آزادیخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طرفدار حکومت آزاد. آزادی طلب .
-
دموکرات منش
لغتنامه دهخدا
دموکرات منش . [ دِ مُک ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) آزادیخواه . آزادی طلب . که رفتار آزادمنشانه دارد. که روش و سلیقه ٔ وی بر رعایت حق آزادی دیگران و مساوات اجتماعی استوار است .
-
دموکرات
لغتنامه دهخدا
دموکرات . [ دِ مُک ْ ] (فرانسوی ، ص ) طرفدار دموکراسی .علاقه مند به حکومت ملی . معتقد به مساوات اجتماعی . آزادمنش . آزادی طلب . مساوات جو. رجوع به دموکراسی شود.
-
خلاص جویان
لغتنامه دهخدا
خلاص جویان . [ خ ِ / خ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب )رهایی جویان . در حال طلب آزادی و رهایی : زید از پس او چو سایه پویان وز سایه ٔ او خلاص جویان .نظامی .
-
استسعاء
لغتنامه دهخدا
استسعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کار کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (منتهی الارب ). کار کردن فرمودن عبد مکاتب را تا بدان زر باقی کتابت خود را ادا کرده آزاد گردد.(منتهی الارب ). بنده را بکسب داشتن تا بکسب خود آزادی خویش بازخرد. || طلب سعی و شتا...
-
رهایی خواستن
لغتنامه دهخدا
رهایی خواستن . [ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خلاص خواستن . آزادی خواستن . استخلاص . طلب رهایی . (از یادداشت مؤلف ) : همه مرغان خلاص از بند خواهندمن از قیدت نمی خواهم رهایی .سعدی .رهایی خواهی از سیلاب اندوه قدم برجای باید بود چون کوه . ؟رجوع به رهای...
-
خلاصی
لغتنامه دهخدا
خلاصی . [ خ ِ / خ َ ] (حامص ) آزادی . رستگاری . رهایی . نجات . (ناظم الاطباء) : دل ز راحت نشان نخواهد دادغم خلاصی بجان نخواهد داد. خاقانی .گر از غم خلاصی طلب کردمی هم از نای نوشی سبب کردمی . خاقانی .|| شفا. || رهایی از بند و زندان . || فرار. || فلاح ...
-
استیلاد
لغتنامه دهخدا
استیلاد. [ اِ ] (ع مص ) طلب بچه کردن .فرزند خواستن . || مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن . || محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی ). ولادت خواستن . (غیاث ). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن . صحبت کردن با کنیزک تا از او فرز...
-
وارستگی
لغتنامه دهخدا
وارستگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی وارسته . آزادگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رهایی . آزادی . (ناظم الاطباء). فارغ البالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراغت بال . (ناظم الاطباء) : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارست...
-
تعیین کردن
لغتنامه دهخدا
تعیین کردن . [ ت َع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معین و مشخص نمودن و هر نیز نمودن . (ناظم الاطباء) : آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه ).کردم از جغد طلب نسخه ٔ گمنامان راگر شود یافته تعیین تو خواهم کردن . وال...