کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزادشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزادشده
لغتنامه دهخدا
آزادشده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عتیق . معتق . آزادکرده . مَولی .
-
جستوجو در متن
-
منفدی
لغتنامه دهخدا
منفدی . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) فداکرده شده . || آزادشده . (ناظم الاطباء).
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و آزادشده ٔ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوه ٔ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1) . و رجوع به رباح (آزادشده ٔ بنی جحجبا) شود.
-
یحنس
لغتنامه دهخدا
یحنس . [ ی ُ ح َن ْ ن َ ] (اِخ ) آزادشده ٔ عمر رضی اﷲعنه و او اعجمی بود. (منتهی الارب ).
-
محررات
لغتنامه دهخدا
محررات . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محررة. زنان آزادشده .
-
نقیط
لغتنامه دهخدا
نقیط. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) بنده ٔ آزادکرده . (منتهی الارب ). مولی المولی . (اقرب الموارد). بنده ای که شخص آزادشده آزاد کند. (ناظم الاطباء).
-
آزادکرد
لغتنامه دهخدا
آزادکرد. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) آزادکرده . آزادشده . عتیق . معتق . محرّر. مولی : همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم . (تاریخ سیستان ).من آزاد آزادکردان اویم که بنده ست چو من هزاران هزارش .ناصرخسرو.
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) آزادشده ٔ حضرت عائشه رض که راوی حدیث شریف : «عادی اﷲ من عادی علیاً» میباشد. و رجوع به الاصابة ج 2 قسم اول و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
منتصر
لغتنامه دهخدا
منتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) دادستاننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیروز و غالب و چیره بر دشمن . || آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. (ناظم الاطباء).
-
معتوق
لغتنامه دهخدا
معتوق . [ م َ ](ع ص ) آزادکرده شده . (آنندراج ). آزادشده . ج ، معاتیق و گویند لایجوز عبد معتوق . (ناظم الاطباء). عتیق و عاتق درست است و معتوق گفته نشود. (از اقرب الموارد).
-
شهر مبارک
لغتنامه دهخدا
شهر مبارک . [ ش َ رِ م ُ رَ ] (اِخ ) مبارکیة. نام یکی از شهرهای ناحیه ٔ قزوین ، واین نام بدین مناسبت است که مبارک ترک یکی از غلامان آزادشده ٔ مأمون یا معتصم در مبارک آباد قلعه ٔ مبارکیه را ساخت و بدین جهت آنجا را شهر مبارک نامیدند. (ترجمه ٔ سرزمینها...
-
مخلا
لغتنامه دهخدا
مخلا. [ م ُ خ َل لا ] (ع ص ) (از «خ ل و») رها کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.- مخلا بطبع ؛ بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء).
-
خادم
لغتنامه دهخدا
خادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالذّر جوهربن عبداﷲ الحبشی التاجر. مردی نیکوروش و آزادشده ٔ تاج الحضرةبن عمید خراسانی بود. او از ابومظفر موسی بن انصاری حدیث استماع کرد. سمعانی گوید من از او (یعنی از ابوالذّر)قسمتی از کتاب انتقاء سید حسن علوی را استماع کردم .و...
-
جز ناصیةالاسیر
لغتنامه دهخدا
جز ناصیةالاسیر. [ ج َزْ زُ ی َ تِل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بریدن موهای ناصیه ٔ اسیر. قلقشندی آرد: از سنت های بلاگونه ٔ عرب در جاهلیت اینکه ، چون مردی را به اسارت میگرفتند، سپس میخواستند بر او منت نهند و آزادش سازند، موهای ناصیه ٔ وی را می بریدند و آنرا د...