کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آروق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آروق
لغتنامه دهخدا
آروق . (اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته ٔ بی قیدی و وارستگی این مرد : با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟اوحدی .
-
آروق
لغتنامه دهخدا
آروق . (اِخ ) نام محلی در 2700گزی دوراهه ٔ بناب ، میان قلعه جق و حسین آباد.
-
واژههای مشابه
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ ] (اِخ ) برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران . و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44).
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ ] (ترکی - مغولی ، اِ) اروغ . اولاد. احفاد. خاندان : و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی ).
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ ] (ترکی ، اِ) به ترکی مشمش است . (فهرست مخزن الادویة). اروک . (تحفه ٔحکیم مؤمن ). زردآلو. و امروز ترکان اَریک گویند.
-
اروق
لغتنامه دهخدا
اروق . [ اَ وَ ] (ع ص ) اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب ). مقابل اَجم ّ. || آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب ). درازدندان . (زوزنی ).دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج ، روق . (منتهی الارب ).
-
اروق لامیشی
لغتنامه دهخدا
اروق لامیشی . [ اُ ] (مغولی ، اِ مرکب ) (از مغولی اوروق لامیشی و آن مأخوذ از اوروق لاماق ، و محتمل است که با کلمه ٔ مغولی ارغو به معنی تمایل بکاری داشتن ، رابطه داشته باشد) تفریح . تفنن : شکاریها را آنجا رانند... و لشکر حلقه کرده دوش بدوش بازنهاده ا...
-
واژههای همآوا
-
عروق
لغتنامه دهخدا
عروق . [ ع ُ ] (اِخ ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). ریگ توده های سرخ رنگ نزدیک سجا . (منتهی الارب ).
-
عروق
لغتنامه دهخدا
عروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی ورید و شریان . (ناظم الاطباء) : پس فرشته وْ دیو کشته عرضه داربهر تحریک عروق اختیار. مولوی .من به هر شهری رگی...
-
عروق
لغتنامه دهخدا
عروق . [ ع ُ ] (ع مص ) در زمین رفتن . (تاج المصادر) (از ناظم الاطباء): عرق فی الارض ؛ در زمین رفت . (از اقرب الموارد). عَرق . رجوع به عَرْق شود.
-
آروغ
لغتنامه دهخدا
آروغ . (اِ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن . گوارش . باد گلو.آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ : گر در حکایت آید با...
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ ] (اِ) آرغ . آروغ . رجک . آجل . جشاء. باد گلو : گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی . کمال اسماعیل . - اروغ کردن ؛ آروغ زدن .(شعوری ).
-
اروغ
لغتنامه دهخدا
اروغ . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ . دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه . فریبنده تر. مکارتر.- امثال : اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . (؟). قال طرفة: کل خلیل کنت خاللته لاترک اﷲ له واضحةکلهم اروغ من ثعلب ما اشبه اللیلة بالبارحة.(مجمع الا...