کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرنگ
لغتنامه دهخدا
آرنگ . [ رَ ] (اِ) آرنج . مرفق . آرج . وارن : گر بعهد تو ظلم یازد چنگ باد دستش بریده از آرنگ . منصور شیرازی . || رنج . اذیت . آزار : گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار. غضایری رازی .چو کاری برآید بی آرنگ و رنج چه باید ...
-
واژههای مشابه
-
ارنگ
لغتنامه دهخدا
ارنگ . [ اَ رَ ] (اِ) اورنگ . اورند. مکر و فریب و حیله .
-
ارنگ
لغتنامه دهخدا
ارنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رودِ ...) در اوستا ((رَنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده...
-
واژههای همآوا
-
ارنگ
لغتنامه دهخدا
ارنگ . [ اَ رَ ] (اِ) اورنگ . اورند. مکر و فریب و حیله .
-
ارنگ
لغتنامه دهخدا
ارنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رودِ ...) در اوستا ((رَنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده...
-
جستوجو در متن
-
آرج
لغتنامه دهخدا
آرج . [ رَ ] (اِ) آرنج . آرنگ . آرن . وارن . رونکک . مرفق . آرَت . || نام پرنده ای . (برهان ). و رجوع به آرت شود.
-
آورند
لغتنامه دهخدا
آورند. [ رَ ] (اِ) اورند. اروند. مکر و فریب و حیله . آرنگ . رجوع به اَورند و اروند شود.
-
دیله
لغتنامه دهخدا
دیله . [ ل َ ](اِخ ) دجله . کودک دریا. اربل رود. آرنگ رود. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیله کودک شود. || (اِ) چودار. قسمی گندم وحشی . رجوع به چودار شود.
-
سارنگ
لغتنامه دهخدا
سارنگ . [ رَ ] (اِ) بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان ). سالنج . || نام سازی است . (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگا...
-
آزرد
لغتنامه دهخدا
آزرد. [ زَ ] (اِ) رنگ . لون . گونه . آرنگ : ابر فروردین بباران در چمن پرورد وردگشت خیری با فراق نرگسش آزرد زرد. قطران .بوستان از بانگ مرغان پرخروش زیر گشت گلستان آزرد گوهر چون سریر میر گشت .قطران .
-
اروند
لغتنامه دهخدا
اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (رود...) دجله . (فرهنگ اسدی ) (سروری ) (اوبهی ). دَگله . دجله ٔ بغداد. (برهان ) (جهانگیری ). اراوند. (تحفةالسعادة) (برهان جامع) : باروند رود اندر آورد روی چنان چون بود مرددیهیم جوی اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله...
-
آرنج
لغتنامه دهخدا
آرنج . [ رَ ] (اِ) مفصل و بند و میان بازو و ساعد از طرف وحشی . مرفق . آرج .آرن . آران . وارَن . وارنج . آرنگ . رونکک : گهی ببازی بازوش را فراشته داشت گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج . ابوشکور.آستین ازبرای رنج و الم تا به آرنج برزنی هر دم . اسدی (از ش...