کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش : کنون ای سراینده فرتوت مردسوی گاه اشکانیان بازگرد...چنین گفت گوینده دهقان چاچ کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج بزرگان که از تخم آرش بدنددلیر و سبک سار و سرکش بدندبگیتی بهر گوشه ای بر یکی گرفته ز هر کشوری ...
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر دوم کیقباد برادر کیکاوس ، و او را کی آرش گفتندی .
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره ٔ حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران ، افراسیاب ، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر بمازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و ب...
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی .
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نامی از نامها : وز آن دورتر آرش رزم یوزچو گوران شه آن گرد لشکرفروزیکی آنکه بر خوزیان شاه بود...دگر شاه کرمان که هنگام جنگ نکردی بدل یاد و رای درنگ .فردوسی .
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رِ ] (اِ) معنی . مقابل لفظ. (از برهان ). || تار. سَدی ̍. حابل . (زمخشری ).
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر آردن آوردن .
-
واژههای مشابه
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت . ساعد. (جهانگیری ). از سر انگشتان باشد تا آرنج . (برهان ). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع . رش : الساعد؛ اَرش دست . (ملخص اللغات ، حسن خطیب کرمانی ). ساعدٌ فعم ؛ اَرشی فربه . (دهار) : دیو اهریمن ، آذر است آتش ساعدین...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (ع اِ) دیه . پاداش . کیفر. دیه ٔ جراحت . دیت جراحت . (غیاث اللغات ). تاوان زخمها.(دستور). آنچه واجب آید در جراحت . (مهذب الاسماء): اَرش ِ خَدش ؛ دیه ٔ خراش . ارش جنایت ؛ دیه ٔ آن . ج ، اُروش . هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (ع مص ) بدی افکندن میان .... افژولیدن . برافژولیدن . || برافروختن آتش . || برانگیختن جنگ . برانگیختن فتنه و جنگ . (غیاث ). برآغالیدن .اغراء. ورغلانیدن . (منتهی الأرب ). انگیختن ب-ر. || عطا کردن . || اختلاف . || خصومت : بینهما ارش ؛ میان...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رَ ] (اِخ ) شهری است از ولایت شیروان . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است در ارّان . || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ . (فارسنامه ).
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). آرش . باع . قولاج . قلاج . باز. بَوع . رش . شاهرش . و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رِ ] (ص ) عاقل . زیرک . هشیار. (برهان ) (غیاث ). || (اِ) انجمن . (برهان ) (غیاث ). و رجوع به ارسن شود.