کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ارده
لغتنامه دهخدا
ارده . [ اَدَ / دِ ] (اِ) کنجد کوبیده . کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفته ٔ سائیده با روغن . نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای...
-
ارده
لغتنامه دهخدا
ارده .[ اَ دَ ] (پهلوی ، ص ) تندرو. تیزرو. || دلیر : نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، ارده ٔ مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] برادرت را. (یادگار زریران ترجمه ٔ بهار مجله ٔ تعلیم و تربیت سال پنجم ).
-
جستوجو در متن
-
لکد
لغتنامه دهخدا
لکد. [ ل َ ک َ ] (اِ) ارده ٔ کنجد. (دهار)ارده . آرده . آرد کنجده ٔ سپید. آس کرده ٔ کنجد سفید.
-
خرشوف
لغتنامه دهخدا
خرشوف . [ خ َ ] (اِ) ارده شاهی . رجوع به ارده شاهی شود.
-
راشی
لغتنامه دهخدا
راشی . (اِ) بژیشه ٔ کنجد در روغن نشسته . (مهذب الاسماء). ارده . و رجوع به ارده و بژیشه و بزیشه شود.
-
بژیشه
لغتنامه دهخدا
بژیشه .[ ب ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) بزیشه . ارده ٔ کنجد و ثُفل کنجدروغن کشیده را گویند و آن به ارده مشهور است و از آن حلوا سازند: الراشی ؛ بژیشه ٔ کنجد در روغن نشسته . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) .
-
کسپه
لغتنامه دهخدا
کسپه . [ ک ُ پ َ / پ ِ ] (اِ) ارده . کنجاره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کسب و کسبه شود.
-
پرسر
لغتنامه دهخدا
پرسر. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان ارده جان و باغی محله در 80000 گزی رشت .
-
رهشه
لغتنامه دهخدا
رهشه . [ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ارده که کنجد آسیاکرده ٔ نرم ساییده باشد. (از ناظم الاطباء). ارده را گویند و آن کنجد سیاه آسیاکرده است که با عسل و شیره و دوشاب خورند. (از آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 175 و نیز رِه...
-
رهشی
لغتنامه دهخدا
رهشی . [ رَ ] (اِ) ارده که با عسل و شیره و دوشاب مخلوط کرده ، خورند. (آنندراج ) (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). به فارسی ارده نامند وآن کنجد بوداده ٔ مقشر است که از ساییدن بسیار مایع گردد و روغن از آن جدا نکنند. مصلحش عسل و سرکه است .(از تحفه ٔ ح...
-
رهش
لغتنامه دهخدا
رهش . [ رِ هَِ ] (اِ) کنجد کوفته .ارده . سِمسِم کوفته . سمسم مطحون . (یادداشت مؤلف ). کنجد آس کرده . (از دهار). رجوع به رهشه و رهشی شود.
-
حلواارده
لغتنامه دهخدا
حلواارده . [ ح َ اَ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) ارده حلوا. و آن حلوایی است که ازرهشی و شیره پزند و گاه بجای شیره شکر بکار برند.
-
طحینة
لغتنامه دهخدا
طحینة. [ طَ ن َ ] (ع ص ، اِ) سمسم مطحون ؛ یعنی کنجد سائیده شده . (فهرست مخزن الادویه ).اَردَه ؛ یعنی کنجد در روغن نشسته . (مهذب الاسماء).
-
مشته
لغتنامه دهخدا
مشته . [ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) سرشته و خمیر. (فرهنگ رشیدی ) : دل شب ارده و خرمای مشته به چشم بنگی اسباب تمام است . احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به مِشتَن شود.