کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرا و گیرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ارا
لغتنامه دهخدا
ارا. [ ] (اِخ ) یکی از رؤسای اشیر بود(کتاب اول تواریخ ایام 7:38). (قاموس کتاب مقدس ).
-
عروس آرا
لغتنامه دهخدا
عروس آرا. [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرای . عروس آراینده . مشاطه . رجوع به عروس آرای شود.
-
گوش آرا
لغتنامه دهخدا
گوش آرا. (نف مرکب ) گوش آرای . رجوع به گوش آرای شود.
-
گیتی آرا
لغتنامه دهخدا
گیتی آرا. (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ گیتی . || (اِخ ) خالق گیتی که کنایه از خداوندگار باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گیتی آرای شود.
-
نخل آرا
لغتنامه دهخدا
نخل آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ نخل . که نخل محرّم را بیاراید. || (ن مف مرکب ) آرایش شده با خرمابن ها. (ناظم الاطباء).
-
نظم آرا
لغتنامه دهخدا
نظم آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) مقابل نثرآرا. شاعر. (یادداشت مؤلف ). سخنور. سخن آرا. رجوع به مدخل بعد شود.
-
نکته آرا
لغتنامه دهخدا
نکته آرا. [ ن ُ ت َ / ت ِ] (نف مرکب ) نکته آرای . آنکه با سخن های لطیف کلام خودرا می آراید. (ناظم الاطباء). نکته پرداز : چو ناصح از او نکته آرا شودسخن های تلخش گوارا شود.ظهوری (از آنندراج ).
-
سپاه آرا
لغتنامه دهخدا
سپاه آرا. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپه آرا. آراینده ٔ سپاه . آنکه سپاه تهیه ببیند. آنکه سپاه آماده کند.
-
صورت آرا
لغتنامه دهخدا
صورت آرا. [ رَ ] (نف مرکب ) صورت آراینده . صورت نگار. نقاش : گفت منذر به کارفرمایان تا به پرگار صورت آرایان ... نظامی .رجوع به صورت آرائی شود.
-
میدان آرا
لغتنامه دهخدا
میدان آرا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) میدان آرای . آراینده ٔ میدان . میدان آراینده . سوارکار ماهر که در میدان جنگ یا گوی بازی با اسب هنرنمایی کند. مرد کارزاری که در آوردگاه هنرها کند.
-
مدحت آرا
لغتنامه دهخدا
مدحت آرا. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مدح گستر. مدیحه سرا.
-
مائده آرا
لغتنامه دهخدا
مائده آرا. [ ءِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خوان . آنچه سفره را زینت بخشد : خوان غم را پر طاوس مگس ران بچه کاربند آن مائده آرای بطر بگشائید.خاقانی .
-
بیوک آرا
لغتنامه دهخدا
بیوک آرا. [ب ُ ] (نف مرکب ) مشاطه . عروس آرا. (یادداشت مؤلف ).
-
خطبه آرا
لغتنامه دهخدا
خطبه آرا. [ خ ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب )خطبه گو. آنکه بر سر منابر خطبه می گوید : تا سیه پوشان نورانی سلاطین را بعیدخطبه آرایند بر منبر به نیکویی خطاب .سوزنی .
-
خویشتن آرا
لغتنامه دهخدا
خویشتن آرا. [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خودآرا. خود جلوه گر. (یادداشت مؤلف ). خویشتن آرای . رجوع به خویشتن آرای شود.