کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرایشگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرایشگر
لغتنامه دهخدا
آرایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زاین . مزیِّن . مشّاطه . || سلمانی . گرّای .
-
جستوجو در متن
-
آرایشکار
لغتنامه دهخدا
آرایشکار. [ ی ِ ] (ص مرکب ) آرایشگر.
-
آرایش کننده
لغتنامه دهخدا
آرایش کننده .[ ی ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زاین . آرایشگر.
-
پاژو
لغتنامه دهخدا
پاژو. (اِخ ) اگوستن . حجار فرانسوی . مولد او در پاریس بسال 1730م .1142/ هَ . ق . و وفات در 1809م ./ 1223 هَ . ق . وی بهترین مُزیّن و آرایشگر تماشاخانه بود.
-
موکب آرا
لغتنامه دهخدا
موکب آرا. [ م َ / مُو ک ِ ] (نف مرکب ) موکب آرای . آرایشگر موکب شاهی . (از یادداشت مؤلف ). آراینده ٔگروه ملتزمان رکاب . رجوع به موکب و موکب آرای شود.
-
موی پیرای
لغتنامه دهخدا
موی پیرای . (نف مرکب ) که به پیرایش موی بپردازد. که موهای اضافی گیسو یا ریش بسترد و بپیراید.دلاک . سلمانی . موی استر. (از یادداشت مؤلف ). مزین . (دهار). آرایشگر. پیرایشگر. و رجوع به موی استر شود.
-
مشاطة
لغتنامه دهخدا
مشاطة. [ م ِ طَ ] (ع اِمص ) صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ماشطه (زن شانه کننده و آرایشگر). (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
عجاهنة
لغتنامه دهخدا
عجاهنة. [ ع ُ هَِ ن َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عجاهن . || زن آرایشگر که جدا نشود از عروس تا او را بشوی برند. (اقرب الموارد). زن مشاطه . (منتهی الارب ). || زن پیغامبر کدخدائی میان عروس و اهل وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
چهره آرای
لغتنامه دهخدا
چهره آرای . [ چ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ چهره . رخسار را زیور و زینت دهنده . || آرایشگر. آرایش کننده . که چهره را آرایش کند. || چهره پرداز. نقاش . مصور. || مجازاً صفت حق تعالی . واهب الصور : ابارای او بنده را پای نیست جز او جان ده و چهره آرای...
-
سلمانی
لغتنامه دهخدا
سلمانی . [ س َ ] (ص نسبی ،اِ) منسوب به سلمان است . (فرهنگ فارسی معین ). || نام نوعی از شمشیر است . (نوروزنامه ) (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین ). سرتراش . گرای . حجام . دلاک . حلاق . آ...
-
موی تراش
لغتنامه دهخدا
موی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) موتراش . دلاک . سلمانی .حلاق . پیرایشگر. آرایشگر. موی استر. آینه دار. گرای . (یادداشت مؤلف ). مزین . (دهار) (زمخشری ) : کز قلم موی تراشی درست بر سرم این آمد و این سِر به تست . نظامی (مخزن الاسرار ص 172).موی تراشی که سرش...
-
مشاطه وار
لغتنامه دهخدا
مشاطه وار. [ م َش ْ شا / م َ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون آرایشگر. همچون مشاطه . مشاطه گونه . مانند مشاطه : از بهر عروسان فکرتت راآرایش مشاطه وار دارد. مسعودسعد (دیوان ص 100).صبح ... مشاطه وار کُله ٔ ظلمانی ... برداشت . (کلیله و دمنه ).در باغ چ...
-
حالق
لغتنامه دهخدا
حالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخ...
-
شمس ادبا
لغتنامه دهخدا
شمس ادبا. [ ش َ س ِ اُ دَ ] (اِخ ) میرزا سیدمحمد پسر حاجی سیدرضی لاریجانی . حکیم و عارف . به سال 1253 هَ . ق . در اصفهان به دنیا آمد. از دوستان هدایت مؤلف مجمعالفصحا بود و مدیحه ای درباره ٔ وی و تذکره اش پرداخت . ابیات زیر از قصیده ٔ توحیدیه ٔ اوست ...