کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آراسْتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناآراست
لغتنامه دهخدا
ناآراست . (ص مرکب ) به معنی ناصاف . مقابل آراسته و آراست : زرّیع؛ آنچه خود بروید از دانه ٔ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست . (منتهی الارب ). رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود.
-
دانای طوس
لغتنامه دهخدا
دانای طوس . [ ی ِ ](اِخ ) فردوسی طوسی . (شرفنامه ) (برهان ) : سخنگوی پیشینه دانای طوس که آراست روی سخن چون عروس .نظامی .
-
التفات بودن
لغتنامه دهخدا
التفات بودن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) التفات کردن : مرا بکار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست . حافظ.رجوع به التفات کردن شود.
-
کمان پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجهز شدن به کمان . (فرهنگ فارسی معین ) : به قصد کیست که آراست ابروی خود رابه رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
کرکمیش
لغتنامه دهخدا
کرکمیش . [ ] (اِخ ) قلعه کموش . شهری است در شمال سوریه بر نهر فرات در جایی که نبوکدنصر در سال 605 ق .م . صف نبرد آراست و فرعون نخو را هزیمت داد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
نشاطمند
لغتنامه دهخدا
نشاطمند. [ ن َ / ن ِ م َ ] (ص مرکب ) بانشاط. خرم . شادمان . شادان : باغ چون لوح نقشبند شده مرغ و ماهی نشاطمند شده . نظامی .داماد نشاطمند برخاست وز بهر عروس محمل آراست .نظامی .
-
آران
لغتنامه دهخدا
آران . (اِخ ) نام مرکز خرّه ٔ کویرات کاشان ، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری : خوانی دو سه آراست که آرایش آن بودیک کله ٔ گاو و دو سه دست خر آران . شفائی .بمعنی ولایت اَرّان نیز آورده اند. رجوع به ارّان شود.
-
لاف و نام
لغتنامه دهخدا
لاف و نام . [ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است مانند نام و ننگ : بدانگه که آراست خواهی مصاف منی بفکن از سر گه نام و لاف . اسدی (گرشاسبنامه ).کرا نازمودی گه نام و لاف نشاید شمردنش خوار از گزاف .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
خاطرپذیر
لغتنامه دهخدا
خاطرپذیر. [ طِ پ َ ] (ن مف مرکب ) دلپذیر. مورد علاقه واقع شونده . جلب توجه کننده . دلکش : لب آراست سرخیل خاقان سریربشیرین سخنهای خاطرپذیر.هاتفی (از آنندراج ).
-
خاور خدیو
لغتنامه دهخدا
خاور خدیو. [ وَ خ َ ] (اِ مرکب ) پادشاه خاور زمین (آنندراج ). خاور خدای : سپه را بر آراست خاور خدیودر اندیشه زان مردمان چو دیو.نظامی (از آنندراج ).
-
زهنعة
لغتنامه دهخدا
زهنعة. [ زَ ن َ ع َ ] (ع مص ) آرایش کردن دختر را و آراستن زن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زهنع الجاریة؛ ای زینها و کذا زهنع المراءة؛ یعنی آراست زن را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
سه ظلمت
لغتنامه دهخدا
سه ظلمت . [ س ِ ظُ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از تاریکی صلب و تاریکی شکم و تاریکی زهدان مادر است و آنرا سه ظلمات هم میگویند. (برهان ) (غیاث ) : فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب راچون در سه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد.خاقانی .
-
کاسه کجا برم
لغتنامه دهخدا
کاسه کجا برم . [ س َ / س ِ ک ُ ب َ رَ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ سوءالی ، اِ مرکب ) کنایه از مهمان طفیلی است یعنی شخصی که هر روز بوسیله ٔ شخص دیگر به خانه های مردم رود. (برهان ). و رجوع بکاسه لیس شود : آنجا که خوان همتت آراست روزگاراین هفت طاس گردون کاسه کجا ...
-
بازار کشیدن
لغتنامه دهخدا
بازار کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) هرزه گویی کردن . لاف زدن . (ناظم الاطباء). || بازار ترتیب دادن : ز آب و گل تن مردم چو قلعه ای آراست بشکل تنگ بمعنی چهار اسرار است درو کشید به عنصر چهار بازاری که رخت هر دو جهانش بچار بازار است .میرخسرو (از آن...
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ َ ض ِ ] (اِخ ) ابن نفربن عقیل الاربلی ، مکنی به ابوالعباس . از فقیهان زمان و عالمان بفرائض بود. او از اربل برخاست و در بغدادعلم آموخت و بعد به اربل کوچ کرد و در آنجا مجلس درس آراست تا گاه مرگ . او را تصانیف بسیار در تفسیر و فقه و جز این دواس...