کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدمیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آدمیت
لغتنامه دهخدا
آدمیت . [ دَ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) انسانیت . مردمی . بشریت . آزرم : برنجید و گفت این طایفه ٔ خرقه پوشان امثال حیوانند، اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان سعدی ).بحقیقت آدمی باش و گرنه مرغ دانی که همین سخن بگوید بزبان آدمیت . سعدی .طیران مرغ دیدی تو...
-
جستوجو در متن
-
مردم نژادی
لغتنامه دهخدا
مردم نژادی . [ م َ دُ ن ِ ] (حامص مرکب ) انسان بودن . آدمیت . بشریت .
-
هیولائی
لغتنامه دهخدا
هیولائی . [ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به هیولا : جوانمردی و لطف و آدمیت همین نقش هیولائی مپندار.سعدی .
-
ناآدم
لغتنامه دهخدا
ناآدم . [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول ، آنکه آدمیت ندارد. که داخل آدم نیست .که صاحب ادب و معرفت نیست . که تربیت صحیح نیافته .
-
کسی
لغتنامه دهخدا
کسی . [ ک َ ] (حامص ) شخصیت . فردیت . آدمیت . (ناظم الاطباء). کس بودن . شخصیتی داشتن . در شمار مردم مهم بودن : هرکه او نام کسی یافت از آن درگه یافت ای برادر کس او باش و میندیش ز کس .سنائی .
-
یغمای قمی
لغتنامه دهخدا
یغمای قمی . [ ی َ ی ِ ق ُ ](اِخ ) به شیرین تکلمی موصوف بود. بیت زیر از اوست :به چنگال هما نگذاشت مشت استخوان من سگ کویش به جا آورد رسم آدمیت را.(از صبح گلشن ص 616).
-
درنده خوئی
لغتنامه دهخدا
درنده خوئی . [ دَ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت درنده خو. دارای خویی چون درندگان بودن : اگر این درنده خوئی ز طبیعتت بمیردهمه عمر زنده باشی به روان آدمیت .سعدی .
-
خرت بچند
لغتنامه دهخدا
خرت بچند. [ خ َ رَ ب ِ چ َ ] (جمله ٔ استفهامی ) ترا که پرسیده ؟ این کلام را در محلی گویند که شخصی فرومایه پیش از آنکه چیزی از او پرسند در سخن دیگران دخل کند و تصرف نماید. (آنندراج ) : عزت در این چمن اثر آدمیت است هرگز کسی نگفت بزاهد خرت بچند.اثر (از ...
-
شعله زاده
لغتنامه دهخدا
شعله زاده . [ ش ُ ل َ / ل ِ دَ / دِ ] (اِخ )کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات )، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است : برهان آدمیت ما قدسیان بس اندکو شعله زاده تا بنماید سجود ما. صائب تبریزی (از آنندراج ).و رجوع به ابلیس شود.
-
شهیدی بختیاری
لغتنامه دهخدا
شهیدی بختیاری . [ ش َ دی ِ ب َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء آرد: جوانی بود ازالوار بختیاری که بیاری بخت بلند، صاحب طبع بلند و ذوق محبت شده و در خدمت ارباب دانش کسب آدمیت کرد و سیاحت گزید و بطهران آمد و مداحی نمود و اثری از او باقی نماند جز قصیده ای . ...
-
انسانیت
لغتنامه دهخدا
انسانیت . [ اِ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِ مص ) مردمی . آدمیت . (یادداشت مؤلف ). || تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است . (فرهنگ فارسی معین ). مردمی و مروت و تمدن و تربیت و ملایمت و خوش خلقی و ادب . (ناظم الاطباء).- بی انسانیت ؛ بی تربیت و بی ادب...
-
امین بهله دوز سمرقندی
لغتنامه دهخدا
امین بهله دوز سمرقندی . [ اَ ن ِ ب َ ل َ زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) پسر استاد عوض . در بهله دوزی استاد و شاعر بود. از اوست :می سازدم ز خنده ٔ دندان نمای خویش آن نازنین ضیافت شیر و شکر مرا.(از تذکره ٔ روز روشن چ رکن زاده ٔ آدمیت ص 83).
-
انعام
لغتنامه دهخدا
انعام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَعَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). چهارپایان . (غیاث اللغات ). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج ) : در جهان ِ مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست . مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228)...
-
بجائی رسیدن
لغتنامه دهخدا
بجائی رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بموضعی واصل شدن . رسیدن به جایی . || مقامی یافتن . موقعیتی به دست آوردن : رسیدی بجائی که بشناختی سرآمد کز او آرزو یافتی . فردوسی .رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیندبنگر که تا چه حدست مکان آدمیت . سعدی .- بجا...