کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آدمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آدمک
لغتنامه دهخدا
آدمک . [ دَ م َ ] (اِ مصغر) لعبت اطفال که غالباً از چوب سازند. || شکل آدمی که نقش کنند.
-
جستوجو در متن
-
اطلانت
لغتنامه دهخدا
اطلانت . [ اَ ] (معرب ، اِ) آتلانت . مجسمه ای که در معماری بسازند و روی سر یا دوش آن چیزی دیگر ساخته باشند. آدمک . مجسمه . رجوع به آدمک و مجسمه شود.
-
میدانگاهی
لغتنامه دهخدا
میدانگاهی . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخایی گرد یعنی مستدیر. فسحتی کوچک . میدان کوچک . (از یادداشت مؤلف ) : در میان میدانگاهی آدمک مصنوعی که به جای پلیس بود آمد و شد مردم ... را... تعیین میکرد. (سایه روشن صادق هدایت ص 11). و رجوع به میدا...
-
چولغزک
لغتنامه دهخدا
چولغزک . [ چ َ / چُو ل َ غ َ زَ ] (اِ) آدمک سر پالیز. دو تکه چوب که صلیب وار آنهارا بهم متصل سازند و بر آن شولائی بپوشانند و آن را بر سر خرمن یا پالیز بکارند و نیز مردم بی اندام را بدان تشبیه کنند و گویند فلان به چولغزکی می ماند. مترسک . (لغت محلی گن...
-
عروسک
لغتنامه دهخدا
عروسک . [ ع َ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر عروس .(برهان ). عروس کوچک . عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان ). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات ). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آ...
-
چوبی
لغتنامه دهخدا
چوبی . (ص نسبی ) منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . ساخته شده از چوب ، همچون : خانه ٔ چوبی ، پای چوبی ، پل چوبی ، درچوبی ، دسته ٔ چوبی ، قاشق چوبی ، قفس چوبی ، نیمکت چوبی ، تخت چوبی ، میز چوبی ، صندلی چوبی ، صندلی دسته دار چوبی ، قفسه ٔ چوبی ، کفش...
-
حجرالمطر
لغتنامه دهخدا
حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...