کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخشیجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خشیجان
لغتنامه دهخدا
خشیجان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خشیج یعنی اضداد.(برهان ). || مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است . (برهان قاطع).
-
چهارعیال
لغتنامه دهخدا
چهارعیال . [ چ َ / چ ِ ع ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + عیال ) کنایه از آخشیجان است که عناصر چهارگانه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چارعیال شود و رجوع به چارعنصر شود.
-
میرآخوری
لغتنامه دهخدا
میرآخوری . [ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) صفت و پیشه و شغل میرآخور. اصطبل سالاری : کز پی میرآخوری در پایگاه رخش اوآخشیجان جان رستم را مکرر ساختند. خاقانی .میرآخوری تو چرخ را کارکاه و جو از آن کشد در انبار. نظامی .و رجوع به میرآخور شود.
-
آخشیج
لغتنامه دهخدا
آخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : خداوند ما کاین جهان آفریدبلند آسمان از برش برکشیدفراز آورید آخشیجان چهارکجا اندرو بست چندین نگاربرین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک . ابوشکور.ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تواز میان آخشیجان شد...
-
آباء
لغتنامه دهخدا
آباء. (ع اِ) ج ِ اَب . پدران .- آباء علوی ؛ افلاک و ستارگان . سبعه ٔ سیاره .- آباء عنصری ؛ آخشیجان . چارآخشیج . عناصر اربعه . بسائط. چهاراَرکان . امهات . اسطقسات . ارکان اربعه . کیان : مر جاه تو و قدر ترا از سر معنی آباء و سطقسات غلامند و پرستار. س...
-
چارگوهر
لغتنامه دهخدا
چارگوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] (اِ مرکب ) چارعنصر. چارآخشیج . عناصراربعه . آخشیجان . آب و خاک و باد و آتش : چو این چارگوهر بجای آمدندز بهر سپنجی سرای آمدند. فردوسی .میراث ستان هفت کشورمنصوبه گشای چارگوهر. نظامی .ز آن بزرگی که در سگالش اوست چارگوهر چهاربا...
-
شمس ادبا
لغتنامه دهخدا
شمس ادبا. [ ش َ س ِ اُ دَ ] (اِخ ) میرزا سیدمحمد پسر حاجی سیدرضی لاریجانی . حکیم و عارف . به سال 1253 هَ . ق . در اصفهان به دنیا آمد. از دوستان هدایت مؤلف مجمعالفصحا بود و مدیحه ای درباره ٔ وی و تذکره اش پرداخت . ابیات زیر از قصیده ٔ توحیدیه ٔ اوست ...
-
زقه
لغتنامه دهخدا
زقه . [ زُق ْ ق َ/ ق ِ ] (از ع ، اِ) آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خورشی که مرغ به چوزه ٔ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زَق ّ شود.- زقه دادن ؛ غذا دادن مرغ بچه ٔ خود را بدهان . خورش د...
-
عناصر
لغتنامه دهخدا
عناصر. [ ع َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ عُنصر. آخشیجان . رجوع به عنصر شود : ترتیب عناصر را بشناس که دانی اندازه ٔ هر چیز مکین را و مکان را. ناصرخسرو.- عناصر اربعه ؛ در نزد قدما عبارت بود از آتش و باد و آب و خاک . (از اقرب الموارد). و عقیده داشتند که آنها چهار...
-
یرقان
لغتنامه دهخدا
یرقان . [ ی َ رَ ] (ع اِ) در اصطلاح پزشکان بیماریی است که به واسطه ٔ آن رنگ بدن به زردی یا به سیاهی تبدیل یابد بر اثر جریان خلط زرد یا خلط سیاه به سوی پوست بدن و آنچه مجاور پوست باشد، و فاقد عفونت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). زردی چشم و بدن ، و ...
-
ارکان
لغتنامه دهخدا
ارکان .[ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُکن . مبانی . پایه ها : بحکم تجربت احکام رایش همه ارکان ملک شهریار است . مسعودسعد.چه آستان که چون کعبه بخاکپای رُکبان آن تمسّک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 453). || کرانه ٔ قویتر چیزی . (منتهی ال...
-
سپهر
لغتنامه دهخدا
سپهر. [ س ِپ ِ ] (اِ) پارسی باستان «سپیثره » (لغةً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده )، پهلوی «هوسپیتر» و «سپیهر» بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت «سویتر» (مایل بسفیدی ، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه ٔ افغانی «سپرا» (خاکستری رنگ ) از آنجاناشی است . (...
-
سه
لغتنامه دهخدا
سه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم الاطباء). علامت آن [ 3 ] است . دو بعلاوه یک . (ناظم الاطباء) : میلا و منی ای فغ و استاد توأم من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه میلاو. رودکی .وصال تو تا باشدم می...
-
موجود
لغتنامه دهخدا
موجود. [ م َ ] (ع ص ، اِ) هست . (آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم . هرچه که صحیح باشد سؤال درباره ٔ او، که آیامعدوم گردد. (یادداشت مؤلف ). هست شده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست کرده شده . (آنندراج ) : خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه نبات...
-
رکن
لغتنامه دهخدا
رکن . [ رُ ] (ع اِ) کرانه ٔ قویتر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ هر چیزی . (دهار). ج ، اَرکان و اَرکُن . (المنجد). جانب . (دهار). جانب قوی چیزی . (غیاث اللغات )....