کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتش سگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آتش سگ
لغتنامه دهخدا
آتش سگ . [ ت َ ش ِس َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گیاهی است دوائی وآن را بتازی بنفسج الکلاب خوانند. (برهان ). برنوف . ظاهراً این کلمه مصحف تس سگ است . رجوع به تس سگ شود.
-
واژههای مشابه
-
اتش
لغتنامه دهخدا
اتش . [ اَ ت َ ] (اِخ ) جدّ محمد وطی پسران حسن صغانی انباری که از محدثان بوده اند.
-
کلاته آتش
لغتنامه دهخدا
کلاته آتش . [ ک َ ت ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
آتش آسمان
لغتنامه دهخدا
آتش آسمان . [ ت َ ش ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتش آسمانی . برق . صاعقه .
-
آتش افروختن
لغتنامه دهخدا
آتش افروختن .[ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تسعیر. تأریث . توقید. ایقاد. تسجیر. استیقاد. اشعال . اثقاب . تثقیب . تأریش . ایراء. توریه . تشعیل . الهاب . اضرام . تلهیب . تأجیج . روشن کردن . و رجوع به افروختن شود. || مجازاً، فتنه انگیختن و سبب جنگ و دشمنی...
-
آتش برزین
لغتنامه دهخدا
آتش برزین . [ ت َ ش ِ ب َ ] (اِخ ) آذر برزین : کسی که آتش برزین ندیده بود بدیدرخش چو آتش و زلفش دمیده ریحانش .سلمان ساوجی .
-
آتش پارسی
لغتنامه دهخدا
آتش پارسی . [ ت َ ش ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبخال و تبخاله : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده بنکته ٔ دری . خاقانی . || نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان ، و آن بثره ٔ چند است بسی...
-
آتش دادن
لغتنامه دهخدا
آتش دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) گشاد دادن و افکندن توپ و امثال آن . || مجازاً، تحریک غضب کسی کردن .
-
آتش دهقان
لغتنامه دهخدا
آتش دهقان . [ ت َ ش ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتشی است که دهقانان پس از حصاد بر بازمانده ٔ کشت زنند تا زمین قوت گیرد : فلک چون آتش دهقان زبان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی .خاقانی .
-
آتش زدن
لغتنامه دهخدا
آتش زدن . [ ت َ زَدَ ] (مص مرکب ) آتش اندرزدن . سوزانیدن : بفرمود تا آتش اندرزدندهمه شهر توران بهم برزدند. فردوسی .- آتش زدن در مالی ؛ بگزاف صرف کردن آن ، و یا فروختن آن بثمن بخس .- آتش زدن کسی را ؛ او را خشمگین کردن .- موی کسی را آتش زده بودن ؛ در...
-
آتش طور
لغتنامه دهخدا
آتش طور. [ ت َ ش ِ ] (اِخ ) آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
-
آتش فارسی
لغتنامه دهخدا
آتش فارسی . [ ت َ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آتش پارسی شود.
-
آتش کردن
لغتنامه دهخدا
آتش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افروختن آتش . تأجیج .
-
آتش کشیدن
لغتنامه دهخدا
آتش کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به آتش کشیدن . آتش کشیدن جائی را؛ سخت ببیدادی ویران کردن آن .