کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتشخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
آتش خوار
لغتنامه دهخدا
آتش خوار. [ ت َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) آتش خواره . شترمرغ . نعامه . ظلیم . اشترمرغ . || (نف مرکب ) مجازاً، سخت ستمکار : ببَرَد آب عالم ابرارمدحت پادشاه آتش خوار. سنائی .در بعض فرهنگها معنی سمندر نیز به این کلمه داده و دو بیت ذیل را شاهد آورده اند : خس...
-
جستوجو در متن
-
ام البیض
لغتنامه دهخدا
ام البیض .[ اُم ْ مُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) شتر مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشخوار. نعامة. ظلیم .
-
جورپور
لغتنامه دهخدا
جورپور. (اِ) پرنده ایست خوب رفتار آتشخوار، و آنرا ترنگ و ترلک و تورنگ و چوز و کبک گویند، بتازیش تذرو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به جوربور شود.
-
رشوت خوار
لغتنامه دهخدا
رشوت خوار. [ رِش ْ / رُش ْ وَ خوا / خا ] (نف مرکب ) آتشخوار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 178). رشوه خوار. پاره گیر. رشوه خور. (یادداشت مؤلف ) : این رشوت خواران فقهایند شما راابلیس فقیه است گر اینها فقهایند. ناصرخسرو.و رجوع به رشوه خوار و رشوستان شود.
-
ترتک
لغتنامه دهخدا
ترتک . [ ت ُ ت ُ ] (اِ) کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است . (برهان ). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فر...
-
سوله
لغتنامه دهخدا
سوله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ) مطلق سوراخ را گویند عموماً و سوراخ پس و پیش را که دبر و فرج باشد خصوصاً. (برهان ). سوراخ مقعد و سوراخ فرج . (فرهنگ رشیدی ) : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمْش ْ در سوله . عسجدی . || خانه زاد...
-
مصدق
لغتنامه دهخدا
مصدق . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) استوار. (یادداشت مؤلف ). محقق . تصدیق شده . به راستی گواهی شده : ور گواهی به چار حد جهان بگذراند مصدقش دانند. خاقانی .- سواد مصدق ؛ رونوشت مصدق . سواد و رونوشت به گواهی رسیده . (از یادداشت مؤلف ).- مصدق داشتن ؛ تصدی...
-
اشترمرغ
لغتنامه دهخدا
اشترمرغ . [اُ ت ُ م ُ ] (اِ مرکب ) پرنده ای است که پای او شبیه به پای شتر است و سنگ و آتش خورد و با پایهای خود سنگ بر هر چیز که خواهد زند و خطا نکند و عربان او را نعامه گویند. (برهان ) (آنندراج ). جانوری است که پر دارد و پایش چون شتر، و آتش را خورد. ...
-
تذرو
لغتنامه دهخدا
تذرو. [ ت َ ذَرْوْ ] (اِ) مرغی سخت رنگین است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420)(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرغی است رنگین و نیکو. (صحاح الفرس ). نام مرغ دشتی باشد. (فرهنگ جهانگیری ). تذرج است که مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد. (برهان ). مرغ معروف خوشرفت...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. (ص ) سرخ . (ناظم الاطباء). سرخ قرمزرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). روباه . اسب . سرخ قهوه ای . سانسکریت «ببهرو» (سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است . که سپس به جانوری که در فار...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...