کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبید
لغتنامه دهخدا
آبید. (اِ) شراره و سرشک آتش را گویند. در مؤیدالفضلاء بجای حرف آخر رای قرشت و در جای دیگر زای فارسی نوشته اندو بجای حرف ثالث (ب ) یاء حطی . (برهان ). و در برهان ،ابیز بهمزه ٔ مفتوحه بر وزن تمیز و آییژ نیز به همین معنی ضبط شده است ، و در بعض فرهنگهاسر...
-
واژههای مشابه
-
ابید
لغتنامه دهخدا
ابید. [ اَ ] (اِ) نام گیاهی است .
-
ابید
لغتنامه دهخدا
ابید. [ اَ ] (ع ص ) جاوید.- اَبَدالاَبید و اَبیدالاَبید ؛ همیشه .- || هیچگاه .
-
ابید
لغتنامه دهخدا
ابید. [ اَ] (اِ) شرار آتش . این صورت مصحف کلمه ٔ اَبیز است .
-
واژههای همآوا
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابرص بن عوف بن جشم الاسدی از مضر. شاعر و از بزرگان و حکمای زمان جاهلیت بوده . وی یکی از اصحاب مجمهرات است که در طبقه دوم از معلقات است . معاصر امراء القیس بود و او را مناظرات و مناقضاتی با وی است . عمری دراز کرد. وی در حدود س...
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس . ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است . اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالر...
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَبد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : بنده زاده آن خداوند مجیدزاده از پشت جواری و عبید.(مثنوی ).
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن احمدبن خردادبه . رجوع به به ابن خرداذبه ابوالقاسم و نیز الاعلام زرکلی شود.
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکربن کلاب از بنی عامربن صعصعه از عدنانیه . جدی جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حصین بن معاویةبن جندل نمیری . از مردم مضر است و شاعر و از فحول محدثین است . وی از شترچرانان و بادیه نشین های بصره بود. با جریر و فرزدق معاصر بود و فرزدق را برتر میدانست و جریر او را سخت هجو کرد. وی در حدود سال 90 هَ . ق ....
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن شریة الجرهمی در حکمت و خطابت و ریاست در شمار قدما است و نخستین کس است از اعراب که کتاب تصنیف کرد. اصلش از یمن است و در صنعاء اقامت گزیده جاهلیت را درک کرده معاویه درخلافت خود او را بشام خواند و از اخبار عرب و پادشاهان آن ...
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبرةبن زهران از شنوءة الازد از قحطان . جدی جاهلی و از نسل جنادةبن ابی امیه است . (از الاعلام زرکلی ).
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن کعب از بنی سلمه از خزرج از قحطان جد جاهلی است . از نسل او است بعضی از صحابه . (از الاعلام زرکلی ).