کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبرو داری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
کمان ابرو
لغتنامه دهخدا
کمان ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). کسی که ابروی وی خمیده مانند کمان باشد. (ناظم الاطباء). معشوقی که ابروان او مانند کمان منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه ابرویی مقوس و بخم دارد. صاحب ابرویی چون کمان مقوس . (یادداشت ...
-
کشیده ابرو
لغتنامه دهخدا
کشیده ابرو. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهایش گشاده یا دراز بود. ابروکشیده . (ناظم الاطباء). اَزَج ّ. رجوع به ترکیبات ذیل کشیده شود.
-
فراخ آبرو
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرو. [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش و دارای زندگانی بابرکت و خرم . (از ناظم الاطباء). رجوع به فراخ ابروی شود.
-
فراخ ابرو
لغتنامه دهخدا
فراخ ابرو. [ ف َاَ ] (ص مرکب ) فراخ ابروی . رجوع به فراخ ابروی شود.
-
وادی ابرو
لغتنامه دهخدا
وادی ابرو. [ ی ِ اِ رُ ] (اِخ ) رودی است در شمال اندلس که بدریای مدیترانه میریزد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 21). و رجوع به ص 41، 163، 318 همان جلد و ج 2 ص 197 شود.
-
هلال ابرو
لغتنامه دهخدا
هلال ابرو. [ هَِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی به شکل ماه نو باشد. (ناظم الاطباء).
-
آب ابرو
لغتنامه دهخدا
آب ابرو. [ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ترکیبی مایع که زنان ابروان بدو سیاه کنند.
-
پیوسته ابرو
لغتنامه دهخدا
پیوسته ابرو. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ اَ ] (ص مرکب ) دارای ابروی متصل . اقران . مقرون . قرناء. مقرون الحاجبین . پیوسته برو. که دو ابروی بهم متصل دارد.
-
تلخ ابرو
لغتنامه دهخدا
تلخ ابرو. [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای ابروی گره دار و پرچین باشد. (ناظم الاطباء). تلخ رو. تلخ جبین . (آنندراج ). رجوع به تلخ رو شود.
-
زال ابرو
لغتنامه دهخدا
زال ابرو. [ اَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار هلال که ماه یکشبه باشد. (برهان قاطع). || کنایه از دنیا است . (آنندراج ).
-
سرکه ٔ ابرو
لغتنامه دهخدا
سرکه ٔ ابرو. [س ِ ک َ / ک ِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چین ابرو. (آنندراج ). ترش رویی . عبوسی : اینهمه صفرای تو با روی زردسرکه ٔ ابروی تو کاری نکرد. نظامی .سرکه ٔ ابروش ز بس تندی داد دندان لطف را کندی . امیرخسرو (از آنندراج ).باغبان ر...
-
سرکه ابرو
لغتنامه دهخدا
سرکه ابرو. [ س ِ ک َ / ک ِ اَ ] (ص مرکب ) ترش ابرو. (شرفنامه ٔ منیری ). ترش رو. عبوس .
-
باریک ابرو
لغتنامه دهخدا
باریک ابرو. (اَ) (ص مرکب ) آنکه ابرویی باریک و کم پشت دارد. کشیده ابرو. اَزج ّ. اَضرَط. (منتهی الارب ).
-
بی آبرو
لغتنامه دهخدا
بی آبرو. (ص مرکب ) بی عزت و بی حرمت . (آنندراج ). بی اعتبار و بی شرف و رسوا و خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || معزول . (ناظم الاطباء). || شرمگین . (ناظم الاطباء).