کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبدست
لغتنامه دهخدا
آبدست . [ دَ ] (اِ مرکب ) قسمی جامه و پوشش . لباده . جبه ٔ آستین کوتاه . || قسمت فوقانی سرآستین درازتر از قسمت تحتانی آن که بر روی آستین برگردانند زینت را. سنبوسه . || مستراح . مبرز. || (ص مرکب ) سخت چابک و تند. چربدست . ماهر. استاد. رجوع به آبدستی ش...
-
واژههای مشابه
-
آبدست جای
لغتنامه دهخدا
آبدست جای . [ دَ ] (اِ مرکب ) متوضا. خلوت خانه .
-
واژههای همآوا
-
آب دست
لغتنامه دهخدا
آب دست . [ ب ِ / ب ْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبدست . آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است : حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیرآب دستت همه بر روی کشیدی چ...
-
جستوجو در متن
-
دست نماز گرفتن
لغتنامه دهخدا
دست نماز گرفتن . [ دَ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) وضوء. توضؤ. آبدست کردن . شستن دست ها و روی و مسح کردن سر و پاها نماز خواندن را.
-
آب دست
لغتنامه دهخدا
آب دست . [ ب ِ / ب ْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبدست . آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است : حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیرآب دستت همه بر روی کشیدی چ...
-
مرحضة
لغتنامه دهخدا
مرحضة. [ م ِح َ ض َ ] (ع اِ) آبدست دان . (منتهی الارب ). ظرفی که در آن وضو می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرحاض . مغتسل . (متن اللغة). کنیف . (از اقرب الموارد).
-
برناک
لغتنامه دهخدا
برناک . [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) جوان . (برهان ). مرد جوان . (ناظم الاطباء). || نوچه ٔ اول عمر. (برهان ). || جوانی . (ناظم الاطباء). || حنای دست و پا. (برهان ). برنا. رجوع به برنا شود. || آبدست خانه . (ناظم الاطباء).
-
سلطاندل
لغتنامه دهخدا
سلطاندل . [ س ُ دِ ] (ص مرکب ) آنکه دل سلطان دارد. بادل . شجاع : سلطاندل و خلیفه همم خوانمش از آنک سلطان پدر نوشت و خلیفه برادرش . خاقانی .سلطاندلان بعرش براهیم بنده واراز بهر آبدست سران قد خمیده اند.خاقانی .
-
دست نماز
لغتنامه دهخدا
دست نماز. [ دَ ن َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، وضو.دست وضو. و با فعل گرفتن صرف شود. کنایه از وضو باشد. (آنندراج ). آبدست . وضو را گویند که شستن روی و دستها و مسح کردن سر و پاها باشد. (برهان ) : این دست نماز شسته از وی و آن روزه بدو گشاده درپی .خاقان...
-
عنطنط
لغتنامه دهخدا
عنطنط. [ ع َ ن َ ن َ ] (ع ص ) مرد دراز، و مؤنث آن با تاء آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) آبدست دان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابریق که بخاطر درازی آن بدین نام خوانده شده است . (از اق...
-
مزادة
لغتنامه دهخدا
مزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آبدست دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آفتابه . خیک . ...
-
ادب خانه
لغتنامه دهخدا
ادب خانه . [ اَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دبستان . مکتب . || مقعدة. طهارت گاه . مذهب . مرفق . خلا. خَلاء. مِرحاض . مبال . مستراح . بیت الخلاء.خلاجای . بیت التخلیه . کابینه . آبدست جای . حاجتگاه . حاجت خانه . نهانخانه . مَخبرَه . وضوگاه . مَخرَءَة. آب...