کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبد
لغتنامه دهخدا
آبد. [ ب ِ ] (ع ص ) جاودانه . ج ، آبدین . || مرغ مقیم بیک جا، خلاف قاطع. || جانور وحشی .
-
واژههای مشابه
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اَ ب َ ] (ع ص ، اِ) استمرار وجود در زمانهای مقدره ٔ غیرمتناهیه در مستقبل ، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی . (تعریفات جرجانی ). استمرار وجود در ظرف آینده . زمانه ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه . دائم . ج...
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اَ ب َدد ] (ع ص ) مرد بزرگ جثه . مردی که دو ران از هم گشاده نهد در رفتن از فربهی . || اسبی که دو دست او از هم دور و گشاده سینه بود. || جولاهه . مؤنث : بَدّاء.
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اَ ب ِ ] (ع ص ) رمنده . وحشی . متوحش . تور.
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اِ ب ِ ] (ع ص ) آنچه زاید بسالی پرستار یا ماچه خر. داه ، کنیزک ، ماده خر بسیارزاینده . || خر ماده ٔ رمنده .
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آبِدَه . مثل اوابد.
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد.[ اَ ب َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || رمیدن .
-
واژههای همآوا
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین . السنة و الصفات . معجمان . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ابوذر هروی شود.
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن مرة، جدجاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح » اند. مسکن و مأوای آنان در بطحه ٔ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هَ . ق . منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی ).
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان ).
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان ).
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَ...
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به سبعان در بلاد طی . (معجم البلدان ).