کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبخوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبخوری
لغتنامه دهخدا
آبخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. || شارب (موی سبلت ). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.
-
جستوجو در متن
-
گیلاس
لغتنامه دهخدا
گیلاس . (از انگلیسی ، اِ) لیوان آبخوری . ظرفی بلورین به اشکال مختلف که آشامیدن را به کارست .
-
جامات
لغتنامه دهخدا
جامات . (معرب ، اِ) ظرفهای شرابخوری و آبخوری . ج ِ جام . (ناظم الاطباء).
-
کرخایا
لغتنامه دهخدا
کرخایا. [ ک َ ] (اِخ ) آبخوری است که آبش از عمود نهر عیسی می ریزد. (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
-
جدیلة
لغتنامه دهخدا
جدیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) نام منزل یا آبخوری است مر حاجیان بصره را. (از معجم البلدان ).
-
شغب
لغتنامه دهخدا
شغب . [ ش َ ] (اِخ ) نام آبخوری میان بصره و شام . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
شغبی
لغتنامه دهخدا
شغبی . [ ش َ ] (اِخ ) زکریابن عیسی محدث . منسوب است به شغب و آن آبخوری است میان بصره و شام . (منتهی الارب ).
-
لیوان
لغتنامه دهخدا
لیوان . [ لی ] (اِ) از کلمه ٔ «لوان گودوش » یعنی گاودوش لوان (لوان اسم دهکده ای از آذربایجان که در آنجا سفال نیک پزند) گرفته شده است . گیلاس . آب وند. آبخوری . کوزه ٔ نازک . آبخوری که در لیوان آذربایجان سازند و امروز تعمیم یافته و بر مطلق ظرف آبخوری ...
-
مزنده
لغتنامه دهخدا
مزنده . [ م َ زَ دَ / دِ ] (اِ) کوزه ٔ آبخوری . (آنندراج ) (برهان ). کوزه ٔ آب . غلغلک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) .
-
نغاغ
لغتنامه دهخدا
نغاغ . [ ن َ ] (اِ)جام . (ناظم الاطباء). رجوع به نفاغ شود : دل شاد دار و پند کسائی نگاهداریک چشم زد جدا مشو از رطل و از نغاغ . کسائی .|| آوند آبخوری . || هر چیز نادر و نفیس . || مفصل گردن . (ناظم الاطباء).
-
غمرة
لغتنامه دهخدا
غمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. (منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست . ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا (ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. (از معجم البل...
-
یخ گیر
لغتنامه دهخدا
یخ گیر. [ ی َ ] (اِ مرکب ) انبری برای برداشتن یخ . انبرگونه ای که بدان یخ خرد در گیلاسها و لیوانها ریزند. انبر برای برگرفتن یخ و افکندن آن در ظرف آبخوری و شربتها و غیره . || قلابی برای ریختن قطعات یخ طبیعی از زمینهای مجاور یخچال به داخل گودها. آکج . ...
-
آبجامه
لغتنامه دهخدا
آبجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب )جام آبخوری . اناء. (زمخشری ): القحف ؛ آب جامه ٔ چوبین .(قاضی محمد دهار). کاس . جام شراب . تور : زمزم لطف آب خامه ٔ اوست کعبه ٔ اهل فضل نامه ٔ اوست .سنائی .
-
سنگ بلور
لغتنامه دهخدا
سنگ بلور. [ س َ گ ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالبلور گویند چون بر شخصی که در خواب می ترسیده باشد بندند دیگر نترسد. (برهان ). سنگی سفید و شفاف و سخت تر و شفاف تر از شیشه که از آن نگین و عینک و تسبیح و ظروف آبخوری و نی غلیان تراشند. (ناظم الاطب...