کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
os پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xas ۱. ریزۀ کاه، علف خشک، و مانند آن؛ خار؛ خاشاک.۲. [قدیمی، مجاز] انسان پست، فرومایه، ناکس، و زبون: ◻︎ بدان رسید که بر ما به زنده بودن ما / خدایوار همی منتی نهد هر خس (عسجدی: ۴۵).
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) xas گیاهی پیچیده و گرهدار با خارهای فراوان که از آن در موسم گرما خسخانه درست میکنند و بر روی آن آب میپاشند تا فضای خسخانه سرد و خنک شود.
-
واژههای مشابه
-
خس خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) xesxes صدای تنفس کسی که مبتلا به تنگی نفس است.
-
کوله خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کولخس› (زیستشناسی) kulexas گیاهی چندساله با برگهای بیضی نوکتیز و گلهای کوچک سبزرنگ که ساقۀ زیرزمینی و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ جز؛ جیز؛ چوشت؛ کول؛ کولار؛ کولکیش.
-
خس خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خسخانه› [قدیمی] xasxāne خانۀ تابستانی که با بوتههای خس درست میکردند و در تابستان آب بر آن میپاشیدند تا خنک شود.
-
جستوجو در متن
-
کولار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kulār = کولهخس
-
تیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tif خار؛ خس؛ خلاشه.
-
خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاشک، خاشه، خاش› xāšāk ۱. ریزۀ چوب، علف، کاه، و مانندِ آن.۲. خار؛ خس؛ علف خشک.
-
طفاوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طفاوَة] [قدیمی] tafāve ۱. خسوخاشاک.۲. کف روی آب یا دیگ.۳. پارهای از چیزی.۴. دایرۀ گرد ماه یا خورشید؛ هاله.
-
کشاورز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کشورز› kešāvarz ۱. زارع؛ دهقان؛ برزگر.۲. [قدیمی] محل زراعت؛ مزرعه: ◻︎ در کشاورز دین پیغمبر / این فرومایگان خسوخارند (ناصرخسرو: ۴۷۳).
-
انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: hanbār] 'ambār ۱. جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری، و امثال آن.۲. (صفت) انباشته.۳. (بن مضارعِ انباشتن و انباردن و انباریدن) = انباشتن۴. [قدیمی] خسوخاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند.
-
دیفساقوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] difsāqus گیاهی خاردار، برگهایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرمهای ریز سفید تولید میشود. خسالکلاب؛ مشطالراعی؛ طوسک، دینساقوس.
-
خسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خس] [قدیمی] xasak ۱. (زیستشناسی) = خارخسک۲. خسوخاشاک.۳. خار فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ بر سر راه دشمن میریختند: ◻︎ خسک بر گذرگاه کین ریختند / نقیبان خروشیدن انگیختند (نظامی۵: ۸۳۴)، ◻︎ عدو را به جای خسک دُر بریز / که احسان کُنَد کُند...