کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
fid پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بهیّ] [قدیمی] bahi ۱. نیکو.۲. زیبا.
-
بهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] behi ۱. خوبی؛ نیکویی.۲. سلامت.۳. سعادت.
-
بهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] behi = به۱
-
جستوجو در متن
-
سفرجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سفارج] (زیستشناسی) [قدیمی] safarjal ۱. به.۲. درخت به؛ بهی.
-
بهدین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vēhdēn] behdin ۱. دین زردشتی؛ دین بهی.۲. پیرو دین زردشتی.
-
چفده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čafde چفته؛ خمیده؛ خمشده: ◻︎ یکی چون درختی بهی چفده از بر / یکی گردنی چون سپیدار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۶).
-
زدوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zo(e)dude پاکشده؛ جلاداده؛ شفاف: ◻︎ می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی (فردوسی: ۳/۳۰۵).
-
نشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] našk ناژو؛ درخت کاج؛ صنوبر: ◻︎ آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وآنکه بید آفرید و ناز و بهی (رودکی: ۵۴۶).
-
طبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبرخون] (زیستشناسی) tabarxun = تبرخون: ◻︎ زرد چو زهرهست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
-
گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gāh ۱. جا؛ مکان.۲. [قدیمی] تخت پادشاهی: ◻︎ به گیتی بهی بهتر از گاه نیست / بدی بتّر از عمر کوتاه نیست (فردوسی: ۸/۳۷۳).
-
غلیواج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلیواژ، غلیو، گلیواج، کلیواج، خلواج، خلیواج› (زیستشناسی) [قدیمی] qalivāj پرندۀ گوشتربا؛ زغن؛ موشربا؛ موشگیر؛ پند؛ خاد: ◻︎ نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبک / نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب (ناصرخسرو: ۵۲۱)، ◻︎ غلیواج از چه میشوم اس...