کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
e. پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اسکنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'oskonj = سکنج so(e)konj
-
احبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حَبر و حِبر] [قدیمی] 'ahbār = حبر ha(e)
-
بل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bel = پل pa(e)l
-
شخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaxāne = شهاب ša(e)hā
-
شهب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شهاب] [قدیمی] šohob = شهاب ša(e)hā
-
نوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) novi = نبیno(e)bi
-
صداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (فقه، حقوق) sa(e)dāq = مهر ma(e)h
-
اوتار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوتار] [قدیمی] 'o[w]tār ۱. [جمعِ وَتَر] (موسیقی) = وَتَر۲. [جمعِ وَتر و وِتر] = وتر va(e)t
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hā نام حرف «ه».〈 های بیان حرکت: حرف «ه» که در آخر کلمات درمیآید و بهصورت e〈 های ملفوظ: حرف «ه» که در اول، وسط و آخر کلمه میآید و بهصورت h
-
نهاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] na(e)hāle ۱. = نهال na(e)hāl۲. شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان بهصورت مترسک برای راندن شکار بهسوی دام یا شکارگاه درست میکردند.۳. شکار.
-
یا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) yā نام حرف «ی».〈 یای مجهول: واجی که بهصورت e به کار میرفته و امروزه در لهجۀ رسمی بهکلی از بین رفته است.〈 یای معروف: واجی که بهصورت i و بهصورت کامل ادا میشود: بیخ، تیر، پیش، ریش.
-
شهاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِهاب، جمع شُهُب و شُهبان و شِهبان] ša(e)hāb ۱. شعله؛ شعلۀ آتش.۲. (نجوم) خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد میشود.〈 شهاب ثاقب: (نجوم) = شهاب ša(e)hā
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِشّ] qa(e)š ۱. عمل آمیختن چیزی بیارزش با چیزی باارزش؛ تقلب.۲. (اسم) [قدیمی] مادهای بدلی که در چیزی گرانبها داخل شده باشد؛ ناخالصی.۳. [قدیمی، مجاز] تزویر؛ ریا؛ دورنگی: ◻︎ خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرک...