کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک و(به) دو ،()کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
ده یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahyek یک جزء از ده جزء چیزی؛ یکدهم؛ عشر؛ دهیوده.
-
سه یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) seyek ۱. یکسوم چیزی؛ ثلث.۲. (اسم) [قدیمی] در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. Δ در قدیم تختهنرد را با سه طاس بازی میکردند: ◻︎ گر شاه سهشش خواست سهیک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹).
-
سی یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) siyek یک جزء از سی جزء چیزی؛ یکسیام.
-
یک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] yek[']andāz ۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.
-
یک بارگی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekbāregi ۱. ناگهانی.۲.همگی.
-
یک باره
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekbāre ۱. ناگهان.۲. یکسره.
-
یک بخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yekbaxte زنی که فقط یکبار شوهر کرده.
-
یک بسی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] yekbasi ۱. یکبارگی.۲. همگی؛ جملگی.
-
یک تنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) yektane ۱. یکه؛ تکوتنها.۲. بهتنهایی.
-
یک دم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekdam یکنفس؛ یکلحظه؛ یکآن؛ پشتسرهم؛ بدون درنگ.
-
یک دنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yekdande لجوج؛ سرسخت؛ خودرٲی؛ یکپهلو.
-
یک رویه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی] yekruye ۱. ویژگی کسی یا چیزی که یک رو دارد.٢. (قید) [مجاز] بالکل؛ کلاً؛ همگی.٣. (قید) [مجاز] یکسره.٤. (قید) [مجاز] متفقاً؛ بهاتفاق.٥. [مجاز] ساده؛ بیریا.٦. [مجاز] صریح؛ آشکار.
-
یک سخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yeksoxan یکزبان؛ یککلمه؛ متفق؛ همآهنگ.
-
یک سراسر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] yeksarāsar = یکسر