کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک قلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک تنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) yektane ۱. یکه؛ تکوتنها.۲. بهتنهایی.
-
یک تهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yektahi ۱. یکلا؛ یکلایی.۲. ویژگی جامۀ یکلا و نازک.
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yektiq ۱. یکپارچه؛ یکدست: لباس قرمزِ یکتیغ.۲. (قید) بهطور یکپارچه؛ به تمامی؛ سراسر: لباسش یکتیغ قرمز بود.
-
یک جهت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] yekjahat همراه و همدل؛ دارای یک قصد و نیت.
-
یک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) yekče(a)šm ۱. ویژگی کسی که یکچشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد.۲. [مجاز] ظاهربین و کوتاهنظر.۳. [مجاز] منافق.
-
یک چند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekčand مقدار و زمانی اندک و نامعلوم؛ چندی؛ مدتی؛ روزگاری: ◻︎ سلیمی که یکچند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱: ۱۷۴).
-
یک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yekdāne ۱. [مجاز] عزیز و بیمثل و مانند.۲. [مجاز] ویژگی گوهر بینظیر.۳. (اسم) گردنبندی که میان آن یک دانه مروارید گرانبها آویخته شده باشد.
-
یک دم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekdam یکنفس؛ یکلحظه؛ یکآن؛ پشتسرهم؛ بدون درنگ.
-
یک دندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] yekdandegi لجاجت؛ پافشاری؛ ایستادگی برای پیش بردن رٲی و نظر خود.
-
یک دنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yekdande لجوج؛ سرسخت؛ خودرٲی؛ یکپهلو.
-
یک راست
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekrāst مستقیم و بدون تمایل به اینطرف و آنطرف.
-
یک رکابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به یک رکاب) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] yekrekābi ۱. اسب یدک؛ جنیبت.۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری میکند.۳. (قید) [مجاز] با اصرار و پافشاری: ◻︎ یکرکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنانگرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢).۴. رفیق؛ دوس...
-
یک روند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه] yekravand پیاپی و پشتسرهم.
-
یک رویه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی] yekruye ۱. ویژگی کسی یا چیزی که یک رو دارد.٢. (قید) [مجاز] بالکل؛ کلاً؛ همگی.٣. (قید) [مجاز] یکسره.٤. (قید) [مجاز] متفقاً؛ بهاتفاق.٥. [مجاز] ساده؛ بیریا.٦. [مجاز] صریح؛ آشکار.
-
یک زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yekzabān ۱. همصدا؛ همآواز.۲. هماهنگ؛ متفق.〈 یکزبان شدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. هماهنگ شدن؛ متحد شدن.۲. [قدیمی] با خلوص نیت رفتار کردن.〈 یکزبان گردیدن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 یکزبان شدن