کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکی گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکی گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یکیگوی› [قدیمی] yekigu شخص موحد و خداپرست.
-
واژههای مشابه
-
سه یکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] seyeki = سیکی
-
یکی به دو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] yekibedo گفتگوی بیجا و بیمعنی؛ مشاجره؛ ستیزه کردن.〈 یکیبهدو کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] گفتگوی بیجا و بیمعنی کردن؛ مشاجره کردن؛ ستیزه کردن.
-
جستوجو در متن
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] go[w] = گود
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گفتن) gu ۱. = گفتن۲. گوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): راستگو، دروغگو، قصهگو.
-
بخسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹پخسیدن› [قدیمی] baxsidan ۱. پژمردن.۲. رنجیدن.۳. گداختن: ◻︎ ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۳).
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوی› gu ۱. هرچیز گرد مانند گلوله.۲. توپ پلاستیکی.۳. (ورزش) توپ چوبی که آن را با چوگان میزنند.۴. [قدیمی] تکمۀ لباس.
-
حق گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹حقگوی› haqgu گویندۀ حقیقت؛ راستگو.
-
فال گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹فالگوی› [قدیمی] fālqu = فالبین
-
زشت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹زشتگوی› zeštgu بدگو؛ بدزبان.
-
ره گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهگوی› (موسیقی) [قدیمی] rahgu نغمهسرا؛ خواننده؛ خنیاگر.
-
هرزه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هرزهگوی› harzegu بیهودهگوی؛ یاوهگو.
-
درشت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹درشتگوی› [مجاز] doroštgu ناسزاگو.