کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکسره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکسره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] yeksare ۱. بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد؛ یکطرفه.۲. (قید) کاملاً؛ بهطور کلی: ◻︎ یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری: ۱۱۴).۳. (قید) همه؛ همگی؛ سراسر: آن طرف خیابان را یکسره گلکاری کرده ...
-
جستوجو در متن
-
یک باره
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekbāre ۱. ناگهان.۲. یکسره.
-
مارماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mārmāhi نوعی ماهی خوراکی شبیه مار، با بالههای پشتی یکسره که تا دم میرسد.
-
برو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ ابرو] (زیستشناسی) [قدیمی] boru =ابرو: ◻︎ همه یکسره دل پر از کین کنید / سواران بروها پر از چین کنید (فردوسی۴: ۹۲۸).
-
چارتکبیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] čārtakbir = چهارتکبیر: ◻︎ من همان دم که وضو ساختم از چشمهٴ عشق / چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ: ۵۸).
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی؛ مُمالِ مراء] [قدیمی] meri نزاع؛ جدال؛ خصومت: ◻︎ یکسره میره همه باد است و دم / یکدله میره همه مکر و مریست (حکیم غمناک: صحاحالفرس: مری).
-
سرواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرود› [قدیمی] sarvād شعر؛ سخن منظوم: ◻︎ دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمانگرهه، کمانقروهه، کمانمهره› [قدیمی] kamāngoruhe کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
-
غالوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غابوک، غالول› [قدیمی] qāluk مهرهای از جنس سنگ یا گِل؛ مهرۀ کمانگروهه؛ گلوله؛ زالوک؛ زالوکه: ◻︎ کمان گروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۹).
-
پرندوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرندوشین، پرندوشینه، پریدوش، پردوش، پرندیش، پرند، پرندوار› [قدیمی] paranduš ۱. شب گذشته.۲. پریشب: ◻︎ صبحدم بود که میشد به وثاق / چون پرندوش نه بیهُش نه بهوش (انوری: ۸۶۴)، ◻︎ گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندو...
-
یکرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ دورو] ‹یکروی، یکرویه› yekru ۱. ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرحدار، رنگی، و قابل استفاده باشند: پارچهٴ یکرو.۲. [مجاز] کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد؛ بیریا و مخلص: آدم یکرو.〈 یکرو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بیریا ...
-
یک سو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] yeksu در یککنار؛ جدا.〈 یکسو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. به کنار شدن؛ کنار رفتن.۲. بهدست آوردن برائت.〈 یکسو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]۱. کنار گذاشتن؛ جدا کردن.۲. یکسره کردن: ◻︎ هرچه باداباد حرفی چند میگوی...
-
پاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: pāk، مقابلِ چرک و نجس] pāk ۱. [مجاز] بیآلایش؛ بیغش.۲. پاکیزه؛ طاهر.۳. [مجاز] صاف.۴. [مجاز] عفیف؛ پرهیزکار؛ درستکار.۵. (قید) تمام؛ همه؛ یکسر؛ یکسره:◻︎ هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی: ۱۷۰).〈 پاک باخت...