کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یزدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یزدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: yazdān] yazdān ایزد؛ خدا.
-
واژههای مشابه
-
پاک یزدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pākyazdān یزدان پاک؛ خداوند.
-
یزدان پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] yazdānparast خداپرست.
-
جستوجو در متن
-
آرام جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرامجای› [قدیمی] 'ārāmjā جای آرمیدن؛ جای آسایش: ◻︎ پرستش کنم پیش یزدان به پای / نبیند مرا کس به آرام جای (فردوسی۲: ۱۵۷۵).
-
گریغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹گریز› [قدیمی] goriq فرار: ◻︎ کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی: ۱/۲۰۶).
-
گروگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کروکر، کرکر، کرگر، گرگر› [قدیمی] garugar ۱. دادگر.۲. از نامهای باریتعالی: ◻︎ بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو برآورده ست دیگر (عنصری: ۶۹).
-
پرهراس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porharās ۱. ترسان: ◻︎ به یزدان نباید بُودن ناسپاس / دل ناسپاسان بُوَد پرهراس (فردوسی: ۶/۴۹۰).۲. ترسناک.
-
پناهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] panāhidan ۱. پناه بردن؛ پناهنده شدن: ◻︎ بر که پناهیم تویی بینظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱: ۷)، ◻︎ بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی: ۲/۲۰۷)، ◻︎ از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان...
-
پشت گرمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] poštgarmi ۱. تکیه داشتن به کسی یا چیزی؛ استظهار.۲. اعتماد؛ اطمینان: ◻︎ گرَم پشتگرمی ز یزدان بُوَد / همیشه لب بخت خندان بود (فردوسی: ۴/۲۰۷).
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašparast ۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: ◻︎ به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲).۲. زردشتی. Δ به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم میدارند.
-
جان فزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانفزای، جانافزا› [قدیمی، مجاز] jānfazā ۱. آنچه باعث نشاط شود؛ آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد.۲. (اسم) آب حیات: ◻︎ جهاندار یزدان گوای من است / که دیدار تو جانفزای من است (فردوسی۲: ۲/۷۵۸).
-
دادآفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dād[']āfarin ۱. دادآفریننده؛ آفرینندۀ داد.۲. (اسم، صفت) یکی از نامها و صفات باری تعالی: ◻︎ پناهت به دادآفرین باد و بس / که از بد جز او نیست فریادرس (اسدی: ۲۸۷)، ◻︎ بدو گفت یزدان دادآفرین / تو را ایدر آورد از ایران زمین (فردوس...
-
دادار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dātār] [قدیمی] dādār ۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل.۲. بخشاینده.۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹).۴. (اسم) یکی از نامها و صفات باریتعالی: ◻︎ هرآنکس که داند که دادار هست ...