کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zandust = زنباره
-
زن بارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zanbāregi زندوستی؛ زنبازی: ◻︎ جوانان بیشتر زنباره باشند / در آن زنبارگی پرچاره باشند (فخرالدیناسعد: ۵۵).
-
زن باره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zanbāre مردی که زنان را دوست دارد؛ زندوست؛ زنباز.
-
زبانه زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zabānezan زبانهکش؛ شعلهکش.
-
سنگ زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sangzan ترازویی که یک کفۀ آن سبکتر باشد.
-
سینه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sinezan کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند.
-
مشت زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) moštzan ۱. (ورزش) کسی که ورزش بوکس میکند؛ بوکسور.۲. کسی که با مشت میزند.۳. [قدیمی] زورآزما.
-
موج زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] mo[w]jzan موجزننده؛ موجدار.
-
پیره زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pirezan زن سالخورده؛ پیرزن؛ زن پیر.
-
چنگ زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čangzan چنگزننده؛ نوازندۀ چنگ
-
چوب زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čubzan آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند؛ چوبزننده.
-
چوبک زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čubakzan ۱. کسی که با چوبک به چیزی بزند؛ آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند.۲. طبلزن؛ دهلزن؛ چوبکی.۳. نوبتزن؛ نوبتی: ◻︎ که بر ما تا زمانه چوبزن بود / فلک چوبکزن چوبینهتن بود (نظامی۲: ۲۰۰).
-
رقم زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] raqamzan ۱. رقمزننده؛ نویسنده.۲. نقاش.
-
رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ragzan کسی که پیشهاش رگ زدن است؛ کسی که دیگری را رگ میزند و از بدن او خون کم میکند؛ فصاد؛ رگشناس: ◻︎ درشتی و نرمی به همدر بِه است / چو رگزن که جراح و مرهمنه است (سعدی۱: ۴۵).
-
رزم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmzan جنگاور؛ جنگی.