کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کمزده› [قدیمی، مجاز] kamzan ۱. سهلانگار.۲. بیدولت؛ بیاقبال: ◻︎ با دو سه کمزن مشو آرامگیر / مقبل ایام شو و کامگیر (نظامی۱: ۸۲).۳. کسی که در قمار همیشه میبازد.
-
لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lāfzan ۱. آنکه لاف بزند.۲. خودستا.
-
چامه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čāmezan ۱. نوازنده.۲. خواننده؛ کسی که نغمه و سرودی را با ساز بزند یا بخواند: ◻︎ بدان چامهزن گفت کای ماهروی / بپرداز دل، چامهٴ شاه گوی (فردوسی: ۶/۴۸۱).
-
خشت زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xeštzan = خشتکار
-
دستک زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dastakzan ۱. مطرب؛ نوازنده.۲. رقاص.
-
دهل زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) doholzan کسی که دهل میزند؛ دهلنواز.
-
غر زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] qarzan ۱. زن بدکار؛ روسپی؛ فاحشه؛ قحبه.۲. مردی که زن بدکار دارد: ◻︎ من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان / غرزنان برزنند و غرچکان روستا (خاقانی: ۱۸).
-
غمزه زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamzezan غمزهزننده؛ غمزهکننده؛ ویژگی کسی که از روی نازوکرشمه مژه بر هم میزند.
-
قط زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (هنر) qat[t]zan ۱. در خوشنویسی، چاقوی کوچکی برای بریدن قلمنی.۲. در خوشنویسی، تکۀ باریکی از چوب یا استخوان که سر قلمنی را روی آن میگذارند و با قلمتراش میبرند.
-
قلب زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qalbzan کسی که پول ناسره سکه بزند.
-
قلم زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] qalamzan ۱. نویسنده.۲. نقاش.۳. حکاک.
-
بیل زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bilzan ویژگی کسی که با بیل زمین را زیرورو میکند.
-
پاک زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākzan زن پاک؛ زن پاکدامن؛ زن عفیف.
-
پنبه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pambezan کسی که پنبه را با کمان میزند که از هم باز شود؛ حلاج؛ نداف؛ پنبهبز؛ پنبهوز.
-
زن پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zanpedar نامادری؛ مادراندر.