کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یازیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹یازدن، یاختن› [قدیمی] yāzidan ۱. دراز کردن.۲. (مصدر لازم) دراز و کشیده شدن۳. (مصدر لازم) گرفتن چیزی؛ دست انداختن به چیزی.۴. (مصدر لازم) روی آوردن؛ متمایل شدن: ◻︎ کنون از گذشته مکن هیچ یاد / سوی آشتی یاز با کیقباد (فردوسی: ۱/۳۵۱).۵. (م...
-
جستوجو در متن
-
یاختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) ‹آختن› [قدیمی] yāxtan = یازیدن
-
یازدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] yāz[e]dan = یازیدن
-
یاز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ یازیدن) [قدیمی] yāz ۱. = یازیدن۲. درازکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستیاز.۳. یازنده؛ کِشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیریاز، زودیاز، دوریاز.
-
تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasarrof ۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.۲. بهدست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.〈 تصرف عدوانی: ملکی را بهزور از دست مالک آن خارج کردن.
-
پرواسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرماسیدن› [قدیمی] parvāsidan ۱. دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ ببسودن؛ بساویدن.۲. یازیدن: ◻︎ هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۸).۴. ساختن.۵. پرداختن؛ فارغ شدن.
-
گراییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹گرایندن، گرایستن، گراهیدن› ge(a)rāyidan ۱. قصد و آهنگ کردن؛ یازیدن: ◻︎ به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)، ◻︎ در همه کاری که گرایی نخست / رخنهٴ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱: ۷۰).۲. میل و ر...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...