کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاد دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹دُشتیاد› [قدیمی] zeštyād ۱. بدگویی پشت سر کسی.۲. (اسم) سخن زشتی که دربارۀ کسی گفته میشود؛ غیبت: ◻︎ به تو بازگردد غم عاشقی / نگارا مکن اینهمه زشتیاد (رودکی: ۵۲۲).
-
جستوجو در متن
-
آموزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmozānitan] ‹آموزانیدن› [قدیمی] 'āmuzāndan تعلیم دادن؛ یاد دادن؛ آموختن چیزی به کسی.
-
تذکیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazkir ۱. به یاد آوردن.۲. یاد دادن.۳. پند دادن.۴. [مقابلِ تٲنیث] مذکر ساختن یک کلمۀ عربی.
-
تربیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تربیة] tarbiyat ۱. پروردن؛ پروراندن؛ پرورش دادن.۲. ادب و اخلاق به کسی یاد دادن.
-
بدآموزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bad[']āmuzi عمل بدآموز؛ یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی.
-
قسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اقسام] qasam سوگند.〈 قسم خوردن: (مصدر لازم) قسم یاد کردن؛ سوگند خوردن.〈 قسم دادن: (مصدر متعدی) کسی را سوگند دادن.
-
تعلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'lim ۱. علم یا هنری را به کسی یاد دادن؛ کسی را چیزی آموختن.۲. آموزش.
-
مقاسمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقاسَمَة] ‹مقاسمت› [قدیمی] moqāseme ۱. چیزی را با هم قسمت کردن و هر کدام بهرۀ خود را بردن.۲. سوگند یاد کردن برای کسی؛ کسی را سوگند دادن.
-
آموختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmōxtan] ‹آمختن، آموزیدن› 'āmuxtan ۱. یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران؛ فرا گرفتن: ◻︎ هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲).۲. یاد دادن علم یا هنری به دیگران.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] خو گرفتن؛ مٲنوس ش...
-
جان کن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jānkan ۱. کسی که در حال جان کندن و جان دادن است.۲. [مجاز] سختیکش: ◻︎ به یاد لعل او فرهاد جانکن / کَننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲: ۲۲۹).
-
سوگند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) so[w]gand قسم و عهد. Δ در اوستا، سئوکنته به معنی گوگرد است و سوگند خوردن یعنی خوردن گوگرد که نوعی آزمایش برای تشخیص گناهکار یا بیگناه بوده که در قدیم مقداری آب آمیخته به گوگرد به متهم میخورانیدند و از تٲثیر آن گناهکار بودن یا بیگناهی ا...
-
گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) guš ۱. (زیستشناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و بهوسیلۀ آن صداها درک میشود و از سه قسمت تشکیل شده گوشخارجی، میانی و درونی.۲. = گوشه۳. [عامیانه، مجاز] جاسوس.۴. [قدیمی، مجاز] منتظر؛ مراقب.〈 گوشبهدر داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: ◻...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...