کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یابو یا اسب خسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš ۱. اسب کتل؛ اسب یدک؛ اسب جنیبت.۲. چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز، یا چیز دیگر درست میکردند.۳. (زیستشناسی) = غان
-
ساغری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از ترکی] [قدیمی] sāqari ۱. پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد؛ کیمخت.۲. پوست کفل اسب و خر.۳. کفل اسب.۴. نوعی کفش.
-
کره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) korre بچۀ چهارپا، بهویژه الاغ یا اسب.
-
چموش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چاموش› čamuš ویژگی اسب یا استر سرکش و لگدزن.
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xaste ۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
-
دست کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastkale ۱. تسمه یا ریسمانی که با آن دستهای اسب یا استر را ببندند.۲. شبیه و نظیر.
-
سورتمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] surtme وسیلۀ نقلیۀ کوچک و بیچرخ که در مناطق قطبی بهوسیلۀ اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده میشود.
-
رایض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: رائِض] [قدیمی] rāyez ۱. رامکننده یا تربیتکنندۀ اسب یا جانور وحشی.۲. [مجاز] راهنما.۳. آنکه ریاضت میکشد؛ زاهد.
-
سرگزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sargozin گاو و گوسفند یا اسب که در قدیم برای پادشاه یا حاکم از گله جدا میکردند و میبرند.
-
گاوباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gāvbāz کسی که سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند.
-
تاتوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāture بخو، زنجیر، یا ریسمانی که به پای اسب ببندند.
-
راه گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] rāhgostar ۱. خوشراه؛ تندرو.۲. اسب یا استر راهوار.
-
راهوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹رهوار، راهور، رهور› rāhvār ویژگی اسب یا استر خوشراه و تندرو.
-
شورپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šurpā ویژگی اسب، استر، یا الاغ که هنگام راه رفتن زانوهایش بههم ساییده شود.
-
جنازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جنازَة، جمع: جنائز] jenāze ۱. جسد مرده؛ نعش.۲. [مجاز] خسته.۳. [قدیمی] تابوت یا تختهای که مرده را با آن بردارند.