کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیاه خودرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گیاه انگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] giyāh[']angal گیاهی که انگل گیاه دیگر شود و از شیرۀ آن تغذیه کند.
-
گیاه چر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] giyāhča(e)r = گیاچر
-
گیاه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گیاخوار، گیاهخور› (زیستشناسی) giyāhxār هر جانوری که انرژی مورد نیاز خود را با مصرف گیاهان بهدست آورد؛ خورندۀ گیاه؛ علفخوار.
-
گیاه زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گیازار› [قدیمی] giyāhzār جایی که گیاه بسیار دارد؛ علفزار؛ مرغزار.
-
گیاه شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) giyāhšenās متخصصی که انواع، ظاهر و ویژگیهای گیاهان را بشناسد.
-
گیاه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (زیستشناسی) giyāhšenāsi علمی که دربارۀ چگونگی گیاهان مختلف بحث میکند؛ شناختن انواع گیاهان؛ بتانیک؛ معرفةالنبات.
-
گیاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] giyāhšir = گیاشیر
-
گیاه فش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گیاهوش› [قدیمی] giyāhfaš گیاهمانند؛ مانند گیاه.
-
گیاه قیصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] (زیستشناسی) giyāhqa(e)ysar = اکلیلالملک
-
گیاه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] giyāhkār زارع؛ برزگر.
-
نوش گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نوشگیا› nušgiyāh ۱. (زیستشناسی) مخلصه؛ تریاق کوهی.۲. نوعی پادزهر.
-
جستوجو در متن
-
خو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xo[w] گیاه خودرو و هرزهای که میان باغچه و کشتزار سبز میشود: ◻︎ زمانی بدین داس گندمدرو / بکن پاک پالیزم از خار و خو (اسدی: ۲۶۳)، ◻︎ گر ایدونک رستم بُوَد پیشرو / نماند بر این بوموبر خار و خو (فردوسی: ۳/۲۵۳).〈 خو کرد...
-
وانیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vanille] (زیستشناسی) vānil ۱. گیاهی خودرو، خزنده، و بالارونده با برگهای بیضیشکل که از میوۀ آن گردی سفید به دست میآید.۲. گرد سفیدرنگ و خوشبویی که از این گیاه به دست میآید و در تهیۀ شیرینی، بستنی و مانند آن کاربرد دارد.
-
اسفند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسپند، سپند، اسپنج، سپنج› 'esfand ۱. ماه دوازدهم از سال خورشیدی؛ ماه سوم زمستان.۲. (زیستشناسی) گیاهی خودرو، با گلهای سفید کوچک و دانههای ریز سیاه.۳. (زیستشناسی) دانۀ خوشبوی این گیاه که آن را برای دفع چشمزخم در آتش میریزند: ◻︎ یارم ...