کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گِرَممثبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مثبت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosbat ۱. [مقابلِ منفی] نشاندهندۀ وجود چیزی.۲. نشاندهندۀ قبولی؛ حاکی از پذیرفتن یا پسندیدن چیزی.۳. خوب؛ سودمند؛ خوشایند.۴. ویژگی عددی که از صفر بزرگتر باشد.۵. (اسم) (ریاضی) عددی که دارای نشانۀ«+» باشد.۶. [قدیمی] ثبتشده؛ نوشتهشده.
-
مثبت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosbet ثابتکننده؛ برقراردارنده.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: garm] garm ۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.۲. بهوجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.۶. ویژگی رنگی که القاکن...
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gramme] (فیزیک) geram واحد اندازهگیری جرم در دستگاه متری، معادل ۰۰۱/۰ کیلوگرم.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [عامیانه] gorm قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorm ۱. اندوه؛ غم؛ دلتنگی.۲. زخم؛ جراحت.
-
گرم تاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmtāz آنکه بهشتاب تاخت کند؛ گرمتازنده.
-
گرم جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmjuš کسی که با دیگران بهگرمی و محبت رفتار کند.
-
گرم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرمخان› garmxānae ۱. جای گرم.۲. خانۀ گرم.
-
گرم خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmxiz گرمخیزنده؛ چستوچالاک؛ تیزرو.
-
گرم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [قدیمی، مجاز] gormdār غصهدار؛ اندهگین.
-
گرم دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmdel دلگرم؛ مطمئن؛ قویدل.
-
گرم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmro[w] ۱. تندرو؛ روندۀ بهشتاب.۲. (تصوف) سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد: ◻︎ چنان گرمرو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱: ۸۳).
-
گرم کین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرمکینه› [قدیمی، مجاز] garmkin آنکه کینهای سخت دارد.
-
گرم نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] garmnafas آنکه نفس گرم و دمی گیرا دارد.