کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُو باش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کو› [قدیمی] go[w] ۱. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ نگهبان بر او کرد پس اند مرد / گوِ پهلوانزاده با داغ و درد (دقیقی: ۹۰)، ◻︎ حکایت شنو کآن گوِ نامجوی / پسندیدهپی بود و فرخندهخوی (سعدی۱: ۶۰ حاشیه).۲. مهتر؛ بزرگ.۳. (اسم) = گاو
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] go[w] = گود
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوی› gu ۱. هرچیز گرد مانند گلوله.۲. توپ پلاستیکی.۳. (ورزش) توپ چوبی که آن را با چوگان میزنند.۴. [قدیمی] تکمۀ لباس.
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گفتن) gu ۱. = گفتن۲. گوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): راستگو، دروغگو، قصهگو.
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹افسانهگوی› 'afsānegu ۱. آنکه افسانهای نقل میکند؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
بذله گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی؟. فارسی] ‹بذلهگوی› bazlegu آنکه سخن نغز و فرحآور میگوید؛ لطیفهگو.
-
گزاف گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گزافگوی، گزافهگو› ge(o,a)zāfgu ۱. بیهودهگو؛ لافزن.۲. پرگو.
-
لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹لطیفهسرا› [مجاز] latifegu آنکه سخنان نغز و نیکو بگوید.
-
چامه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چامهگوی› [قدیمی] čāmegu ۱. شاعر.۲. کسی که شعری را با آواز بخواند؛ آوازخوان: ◻︎ هلا چامه پیش آور ای چامهگوی / تو چنگ آور ای دختر ماهروی (فردوسی: ۶/۴۸۰).
-
چرب گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چربگوی› [قدیمی، مجاز] čarbgu چربگفتار؛ چربزبان؛ خوشسخن: ◻︎ همی رای زد با یکی چربگوی / کسی کاو سخن را دهد رنگوبوی (فردوسی: ۲/۲۶۰).
-
حق گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹حقگوی› haqgu گویندۀ حقیقت؛ راستگو.
-
حقیقت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqiqatgu کسی که حقیقت را میگوید؛ آنکه به راستی سخن میگوید.
-
غزل گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غزلگوی› [قدیمی] qazalgu کسی که غزل بگوید؛ غزلگوینده؛ غزلسرا؛ غزلپرداز؛ غزلخوان.
-
غیبت گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبتگوی› [قدیمی] qeybatgu آنکه بد دیگران را در غیاب آنان بگوید؛ غیبتگوینده.
-
غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبگوی› qeybgu آنکه غیب گوید؛ کسی که از غیب خبر دهد و از اسرار و امور نهانی سخن بگوید.