کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُل آفتابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گل چهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلچهر› [قدیمی، مجاز] golčehre زیبا؛ خوشگل؛ خوبرو؛ گلرخ.
-
گل خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلخواره› [قدیمی] gelxār کسی که عادت به خوردن گل دارد.
-
گل خواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gelxāre کرم خاکی؛ خراطین.
-
گل دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) goldār آنچه دارای نقش گلوبوته باشد: پارچهٴ گلدار.
-
گل دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) golduzi دوختن نقشونگار با ابریشم بر روی پارچه.
-
گل رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] golrox کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد؛ گلچهره؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا؛ گلرخسار؛ گلعذار.
-
گل رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلروی› [قدیمی، مجاز] golru گلرخ؛ گلچهره؛ خوبرو.
-
گل ریزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) golrizān ۱. رسم گل ریختن به سر عروس و داماد در مجلس عروسی یا بر سر پهلوان در زورخانه.۲. مراسمی ویژه در زورخانه برای جمعآوری پول به منظور کمک به یکی از اعضا.
-
گل ریشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) golriše نوعی گل که آن را در گلدان سبدی میکارند و شاخههای آن از شکافهای سبد بیرون میآید و به طرف پایین آویزان میشود و از آنها گلهایی به رنگ زرد یا قهوهای میروید.
-
گل سرخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به گلسرخ) golsorxi ۱. به رنگ گل سرخ.۲. دارای نقشی شبیه گل سرخ.۳. نوعی تراش الماس به شکل هرم و دارای سطوح مثلث.
-
گل سرخیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) golsorixiyān تیرهای از گیاهان جداگلبرگ شامل انواع گل سرخ و درختان آلو، گوجه، زردآلو، سیب، گلابی، هلو، و به.
-
گل شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی] golša(e)kar معجونی از گلبرگهای گلسرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار میرفت؛ گلقند: ◻︎ صدهزاران جان تلخیکش نگر / همچو گل آغشته اندر گلشکر (مولوی: ۱۳۱)، ◻︎ گر گلشکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خ...
-
گل عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفتمرکب) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gol'ezār گلرو؛ گلچهره؛ خوبرو؛ خوشگل.
-
گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golqo(a)nde گلولۀ پنبه؛ پنبۀ زده و گلولهشده.
-
گل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] golfām = گلرنگ