کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُلدهانتباران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dahān] ‹دهن، دهون› (زیستشناسی) dahān عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندانها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم میشود.
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gal گلو؛ گردن.
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gil] gel ۱. خاک مخلوط با آب.۲. خاک قبر.۳. [قدیمی] خاک.۴. [قدیمی، مجاز] ذات؛ سرشت.〈 گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی بهواسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذ...
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gul] gol ۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام ...
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: goal] (ورزش) gol ۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.۲. دروازه.
-
گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گندهدهن› [قدیمی] gandedahān کسی که دهانش بوی بد بدهد.
-
دهان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahānband ۱. آنچه جلو دهان ببندند.۲. پوزبند که به دهان حیوانات بزنند.۳. [مجاز] چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند.
-
دهان بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دهنبین› [عامیانه، مجاز] dahānbin آنکه حرف هرکسی را باور کند و تحت تٲثیر گفتههای این و آن واقع شود.
-
دهان دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahāndar[r]e = دهندره
-
دهان لق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dahānlaq[q] کسی که نتواند اسرار خود و دیگران را حفظ کند و هرچه میشنود به دیگران بگوید.
-
فراخ دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[قدیمی] farāxdahān ۱. آنکه دهان گشاد دارد.۲. [مجاز] پرگو؛ بیهودهگو.
-
غنچه دهان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹غنچهدهن› [قدیمی، مجاز] qončedahān معشوق زیبا که دهانش بهسان غنچۀ گل باشد.
-
گل آذین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gol[']āzin طرز قرار گرفتن گلها بر روی ساقه یا شاخهها.
-
گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلفشان، گلافشاننده› [قدیمی] gol[']afšān ۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
-
گل اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلندام› [قدیمی، مجاز] gol[']andām کسی که بدن نرم و لطیف، مانند برگ گل دارد؛ نازکبدن.