کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُر و گُر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [مخففِ اگر] gar = اَگر
-
گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gar] (پزشکی) gar ۱. = جرب۲. (صفت) ویژگی حیوان مبتلا به جرب: بز گر، خر گر.۳. (صفت) کچل.
-
گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] gor شعله؛ زبانۀ آتش.〈 گر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] زبانه کشیدن آتش؛ شعلهور شدن؛ شعله زدن آتش؛ گر کشیدن.〈 گر کشیدن: = 〈 گر زدن
-
آبگینه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'ābginegar شیشهساز.
-
ارزه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'arzegar کسی که پیشهاش کاهگلمالی یا گچکاری ساختمان است؛ گچکار.
-
اره گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'arregar کسی که اره میسازد؛ ارهساز.
-
افشره گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'afšoregar عصار؛ روغنگر.
-
استیزه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'estizegar = ستیزهگر
-
اندیشه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'andišegar ۱. دارای اندیشه؛ متفکر.۲. آنکه به عاقبت کار بیندیشد؛ اندیشهکار.
-
آفرین گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āfaringar آفرینگو؛ آفرینخوان؛ ستایشکننده.
-
برزه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) barzegar = برزگر
-
بزه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] beze[h]gar = بزهکار
-
کفش گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kafšgar کفشدوز؛ کسی که کفش میدوزد.
-
کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ka(e)rfegar = کرفهکار
-
کیمخت گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kimoxtgar کسی که کیمخت آماده میسازد.