کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوناگون شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تفنن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafannon ۱. به بازی و کارهای گوناگون سرگرم شدن.۲. [قدیمی] گونهگونه شدن؛ گوناگون شدن.۳. [قدیمی] کاری یا هنری را به طرزهای گوناگون انجام دادن.
-
تنوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanavvo' گونهگونه شدن؛ جوربهجور شدن؛ گوناگون بودن.
-
تطور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tatavvor ۱. گونهگونه شدن؛ جوربهجور شدن؛ گوناگون و حالبهحال شدن.۲. (اسم) نظریهای دربارۀ تکوین، ارتقا، و تکامل جانداران و گیاهان که طبق آن نخستین موجودات جاندار از نوع واحد بوده و بنابر قوانین طبیعی در طی میلیونها سال تنوع پیدا ...
-
شاخ به شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاخبرشاخ، شاخدرشاخ› šāxbešāx ۱. حالت دو حیوان شاخدار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] گوناگون و رنگارنگ: ◻︎ پرنده مرغکان گستاخگستاخ / شمایل بر شمایل شاخبرشاخ (نظامی۲: ۱۳۷)، ◻︎ بدین امیدهای شاخدرشاخ / کرم...
-
مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجموعَة] majmu'e ۱. آنچه از اجزای کوچکتر تشکیل شود.۲. کتاب یا هرگونه نوشتهای که از بخشها و موضوعات گوناگون تهیه شده باشد؛ مجموع.۳. اشیای قیمتی یا هنری که در یکجا جمع شده باشند؛ کلکسیون.۴. [قدیمی] جای جمع شدن؛ مجمع: ◻︎ ای روی دلار...
-
خرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خرقَة] xerqe ۱. (تصوف) جبهای که از دست پیر میپوشیدهاند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد.۲. [قدیمی] نوعی پوستین بلند.۳. [قدیمی] تکهای از پارچه یا لباس.〈 خرقه از کسی داشتن: (تصوف) مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن: ◻︎ ه...
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rang] rang ۱. نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آنها.۲. مادهای تهیهشده از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی که برای رنگآمیزی یا نقاشی به کار میرود.۳. [مجاز] رواج؛ رونق: ◻︎ به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بیبرگ و بیرنگ شد (فردوسی: ...
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gul] gol ۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام ...