کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشه گوشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گوشانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gušāne = گوشه
-
سه کنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهکنجه، سهکنجی› [عامیانه] sekonj گوشه؛ زاویه.
-
کرنر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: corner] korner ۱. گوشه.۲. (ورزش) در فوتبال، گوشۀ زمین بازی.
-
کنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) konj ۱. گوشه؛ زاویه.۲. [قدیمی] چینوشکن؛ چروک.
-
سوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) suk ۱. سو؛ سوی؛ جانب.۲. نزد.۳. [عامیانه] کنار؛ گوشه.
-
گرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorenj ۱. چینوشکن؛ گره.۲. کنج؛ گوشه.۳. بیغوله.
-
بیغوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیغله، پیغوله، پیغله› beyqule ۱. کنج؛ گوشه.۲. بیراهه.۳. گوشۀ خانه.۴. ویرانه.۵. گوشهای دور از مردم.
-
عزلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزلة] 'ozlat گوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.〈 عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
-
چهارگوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: čahārgōš] ‹چارگوش، چهارگوشه› ča(ā)hārguš ۱. ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد؛ چهارضلعی.۲. (اسم، صفت) (ریاضی) مربع.
-
نوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نک، تک› nok ۱. (زیستشناسی) منقار پرنده.۲. تیزی سر چیزی: نوک سوزن، نوک قلم، نوک کارد، نوک شمشیر.۳. گوشه.
-
فا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [قدیمی] fā ۱. با: فا او رفت.۲. به: فا او داد، ◻︎ سیمرغوار گوشه نشینم نه چون مگس / بنشینم از حریصی هرجا که فارسم (کمالالدیناسماعیل: ۳۹۷).۳. (پیشوند) وا: فاداشتن.
-
بیلیارد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: billiard] bil[i]yārd نوعی بازی گوی و چوگان که روی میزی بزرگ با روکش ماهوت، داری چهار سوراخ در چهار گوشه و دو سوراخ در دو طرف انجام میشود و بازیکن باید گویها را با چوگان در سوراخ بیندازد.
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pe(a)st ۱. آرد.۲. آرد بوداده؛ آرد گندم یا جو یا نخود بریانکرده: ◻︎ منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲: ۱۰۷).۳. پوست گندم و جو؛ سبوس؛ سپوسه.
-
چهارگوشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چارگوشه› ča(ā)hārguše ۱. =چهارگوش۲. (اسم، صفت) (ریاضی) چندضلعی که چهار زاویه دارد.۳. (اسم) [مجاز] تخت پادشاهی.٤. (اسم) [مجاز] تابوت: ◻︎ در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳: ۴۴۵).۵. (اسم) چهارجهت؛ چهارسمت؛ چهارطرف.
-
عروض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aruz ۱. [جمع: اعاریض] (ادبی) میزان شعر.۲. [جمع: اعاریض] (ادبی) جزء آخر مصراع اول بیت.۳. ناحیه؛ کرانه و گوشه.۴. راه در کوه.۵. (ادبی) مضمون کلام.۶. (ادبی) علمی که بهوسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی میبرند.