کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشه گزیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلاه گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلهگوشه› [قدیمی] kolāhguše گوشۀ کلاه.
-
کمان گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamānguše گوشۀ کمان.
-
گوشه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gušedār ۱. آنچه گوشه یا زاویه دارد.۲. [عامیانه، مجاز] سخن آمیخته به طعنه.۳. [قدیمی، مجاز] گوشهنشین: ◻︎ که از گوشهداران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵: ۹۰۱).
-
گوشه گزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gušegozin آنکه گوشهگیری کند.
-
گوشه گزینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gušegozini گوشهگیری؛ گوشهنشینی.
-
گوشه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gušegir کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند؛ گوشهگیرنده؛ گوشهنشین.
-
گوشه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušegiri در گوشهای نشستن؛ گوشهنشینی؛ انزوا: ◻︎ گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس (حافظ: ۵۴۸).
-
گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gušenešin ۱. آنکه در گوشهای بنشیند.۲. [مجاز] گوشهگیر؛ منزوی.
-
گوشه نشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušenešini گوشهگیری؛ انزوا.
-
راست گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) rāstguše ۱. مستطیل.۲. (صفت) دارای زاویۀ قائمه؛ قائمالزوایه: مثلث راستگوشه.
-
شش گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šešguše آنچه دارای شش ظلع یا شش زاویه باشد؛ مسدس.
-
جستوجو در متن
-
اعتزال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'tezāl ۱. عزلت گزیدن؛ گوشهنشین شدن.۲. کنارهگیری کردن؛ به یک سو شدن؛ گوشهگیری؛ گوشهنشینی.
-
عزلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزلة] 'ozlat گوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.〈 عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
-
تفرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafrid ۱. (تصوف) کنارهگیری کردن؛ گوشه گرفتن؛ دوری گزیدن از مردم.۲. [قدیمی] فقیه شدن.۳. [قدیمی] به یگانگی پذیرفتن.