کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوشانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gušāne = گوشه
-
اعتزال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'tezāl ۱. عزلت گزیدن؛ گوشهنشین شدن.۲. کنارهگیری کردن؛ به یک سو شدن؛ گوشهگیری؛ گوشهنشینی.
-
بیغوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیغله، پیغوله، پیغله› beyqule ۱. کنج؛ گوشه.۲. بیراهه.۳. گوشۀ خانه.۴. ویرانه.۵. گوشهای دور از مردم.
-
اعتکاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'tekāf ۱. گوشهنشین شدن.۲. در جایی ماندن.۳. گوشهنشینی برای عبادت.
-
کرنر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: corner] korner ۱. گوشه.۲. (ورزش) در فوتبال، گوشۀ زمین بازی.
-
داغستانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به داغستان) (موسیقی) dāqestāni ۱. در ردیفهای آوازی، گوشهای در همایون.۲. در ردیفهای آوازی، گوشهای در دشتی.
-
سه کنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهکنجه، سهکنجی› [عامیانه] sekonj گوشه؛ زاویه.
-
عاکف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ākef ۱. کسی که در مسجد یا در گوشهای برای عبادت مقام میکند؛ گوشهگیر؛ گوشهنشین.۲. (تصوف) کسی که از دنیا قطع علاقه میکند و فقط به خدا میپردازد.۳. حاضر؛ مقیم.
-
عزلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزلة] 'ozlat گوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.〈 عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
-
بوسلیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: ابوسُلَیک] (موسیقی) busalik گوشهای در دستگاه نوا.
-
گردانیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) gardāniy[y]e گوشهای در دستگاه نوا.
-
گریلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرایلی› (موسیقی) gereyli گوشهای در دستگاه شور.
-
لحظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: ٲلحاظ] [قدیمی] lahz از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن.
-
لمز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lamz با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن.
-
گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) gavešt گوشهای در دستگاه نوا.