کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوسفند در آغل است پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آغال› 'āqol ۱. جایی در کوه یا خانه که برای جا دادن گوسفندان در شب درست کنند.۲. لانۀ مرغ خانگی؛ محلی برای اسکان گوسفند، بز، و سایر دامها.
-
غال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غار› [قدیمی] qāl ۱. شکاف کوه.۲. آغل گوسفند در کوه.۳. سوراخی که جانوری بیابانی مانند روباه و شغال در آن به سر ببرد.
-
نغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نغول› [قدیمی] na(o)qol ۱. گود؛ گودال.۲. آغل گوسفند در کوه و صحرا: ◻︎ گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بُوَد سوی نغل باید شد (رودکی: ۵۲۲).
-
انگروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انگرو، انگژوا› [قدیمی] 'ange(a)rvā جایی که گوسفندان در آن بخوابند؛ زاغه؛ آغل.
-
سمج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سمچ، سمچه، سمجه› somj ۱. سرداب.۲. نقب؛ راه زیرزمینی.۳. زندان زیرزمینی: ◻︎ در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمیتوان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷).۶. آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین؛ سنب.
-
کازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاز› [قدیمی] kāze ١. آغل گوسفند؛ مغاره.٢. کلبۀ صحرایی.٣. سایهبانی که با شاخههای درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند؛ آلاچیق؛ کریز؛ کرچه؛ کومه: ◻︎ چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی: ۲۷۹).
-
غاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qāv ۱. (زیستشناسی) = گاو.۲. سوراخ و جایی در زمین یا کوه که گوسفندان یا جانوران دیگر در آن به سر ببرند؛ غار؛ غال؛ آغل.
-
غول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qo(u)l جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند؛ آغل؛ غار: ◻︎ گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دواندوان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
-
زاغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغد، زاغذ› zāqe ۱. [مجاز] خانۀ کوچک و محقر فقرا که معمولاً در حاشیۀ شهر قرار دارد.۲. محل نگهداری حیوانات اهلی؛ آغل.
-
سنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ سنبیدن) [قدیمی] somb ۱. = سنبیدن۲. سنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنسنب، پولادسنب.۳. (اسم) سوراخ.۴. (اسم) آغل زیرزمینی.۵. (اسم) = سُم
-
سم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sumb] ‹سنب› som ۱. (زیستشناسی) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن.۲. [عامیانه] پای انسان.۳. ‹سُمج› [قدیمی] سوراخ؛ گودال.۴. [قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوس...
-
دنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dumbak] ‹دمبه› (زیستشناسی) dombe عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و بهجای دم اوست و تمام آن چربی است؛ و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است.
-
پشت مازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پشتمازو› (زیستشناسی) [قدیمی] poštmāze ۱. تیرۀ پشت؛ ستون فقرات.۲. گوشتی که در دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند جا دارد و برای کباب کردن مرغوبتر است؛ راسته.
-
مابین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مابَین] mābeyn در وسط؛ در میان؛ آنچه در میان است.
-
زکات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زَکاة و زکوٰة، جمع: زَکَوات] (فقه) zakāt قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند؛ مقدار معینی از مال است که باید به فقیران و مستحقان داده شود. Δ زکات در نه چیز واجب است: گندم، جو، خرما، کشمش(غلات اربعه)، طلا و نقره (نقد...