کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gantum] (زیستشناسی) gandom ۱. نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه میکنند.۲. بوتۀ این گیاه برگهای بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است.
-
واژههای مشابه
-
گندم با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گندموا› [قدیمی] gandombā آش گندم.
-
گندم خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gandomxiz زمینی که از آن گندم فراوان بهدست آید.
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gandomdivāne = شیلم
-
گندم کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (کشاورزی) gandomkār کشاورزی که شغلش کاشتن گندم است.
-
جستوجو در متن
-
سیسرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیسرک، سیسک، سیک، سیکک› (زیستشناسی) sisaru کرمی که در انبار گندم پیدا میشود و گندم را ضایع میکند.
-
حنطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حنطَة] (زیستشناسی) [قدیمی] hente گندم.
-
گندمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به گندم) ‹گندمین› gandomi ۱. به رنگ گندم.۲. نانی که از آرد گندم تهیه میشود.
-
زوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زیوان› (زیستشناسی) [قدیمی] zo(e)vān دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم میروید؛ تلخه؛ تلخک.
-
دوسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dosar گیاهی شبیه گندم که در گندمزار میروید و بلندیش تا نیم متر میرسد. دانۀ آن باریکتر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانههایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد؛ گندم دیوانه.
-
بیادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بیدَر] [قدیمی] bayāder خرمنهای جو یا گندم.
-
گران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorān دستۀ جو یا گندم دروکرده.