کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنج و رنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنج آگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ganj[']āge(a)n آنکه گنج بر روی گنج گذارد.
-
گنج بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjbār گنجخانه؛ گنجدان؛ جای گنج؛ گنجینه.
-
گنج بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjbān نگهبان گنج؛ خزانهدار.
-
گنج بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ganjbaxš آنکه گنج ببخشد.
-
گنج پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[قدیمی] ganjpardāz = گنجبخش
-
گنج خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjxāne جای نگهداری گنج؛ خزانه؛ مخزن.
-
گنج دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjdār دارندۀ گنج؛ دارای گنج؛ نگهبان گنج.
-
گنج نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ganjnāme ورقهای که در آن جای پنهان کردن گنج را نوشته باشند.
-
گنج یاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ganjyāb ۱. آن که گنج پیدا کند.۲. (اسم) دستگاهی که محل پنهان شدن گنج را مشخص میکند.
-
تیف گنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تیفاگنج› (موسیقی) [قدیمی] tifganj نوایی از موسیقی قدیم.
-
جستوجو در متن
-
کیمیاگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] kim[i]yāgar کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد: ◻︎ کیمیاگر به غصه مرده و رنج / ابله اندر خرابه یافته گنج (سعدی: ۸۴).
-
بادسنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bādsanj ۱. خامطمع؛ خیالباف.۲. خودبین؛ متکبر: ◻︎ جمله نفسهای تو ای بادسنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱: ۳۹)، ◻︎ که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج (سعدی۱: ۹۰).۴. (اسم، صفت فاعلی) آلتی برای ...
-
خنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xanj ۱. شادی؛ طرب: ◻︎ ای مایهٴ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری: ۳۵۴).۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).۳. نازوعشوه؛ غنج.