کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گنجینه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjinedār گنجدار؛ خزانهدار؛ نگهبان گنج.
-
گنجینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ganjine جای نگه داشتن چیزهای گرانبها؛ منسوب به گنج؛ جای گنج؛ خزانه.
-
کنز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کنوز] [قدیمی] kanz گنج.
-
گنجینه سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjinesanj ۱. آنکه گنج را بسنجد و ارزش آن را معین کند.۲. (اسم) ترازویی که با آن گنج را وزن کنند: ◻︎ که چندین ترازوی گنجینهسنج / به یک جای چندان ندیدهست گنج (نظامی۶: ۱۰۵۳).
-
گنجور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: ganĵbar] [قدیمی] ganjur صاحبگنج؛ خزانهدار.
-
ارجنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] 'arjane نوایی از موسیقی قدیم ایرانی: ◻︎ گه نوای هفتگنج و گه نوای گنجِ گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری: ۹۷).
-
دفینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دفینَة، جمع: دَفائِن] dafine ۱. پنهان.۲. (اسم) پول یا چیز دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند؛ گنج.
-
رکاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rekāz ۱. آنچه در معدن نهفته است از طلا، نقره، و مانند آن.۲. دفینه و گنج در زیرزمین.
-
قارون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عبری] [مجاز] qārun ثروتمند. Δ دراصل، نام مردی ثروتمند از بنیاسرائیل و پسرعموی حضرت موسی بود که گنجهای بسیار داشت، اما بیاندازه بخیل و جاهطلب بود: ◻︎ قارون هلاک شد که چهلخانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی: ۷۴).
-
آشکاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āš[e]kare آشکار؛ آشکارا؛ پدیدار؛ پیدا؛ نمایان: ◻︎ فرصت شمر طریقهٴ رندی که این نشان / چون راه گنج بر همهکس آشکاره نیست (حافظ: ۱۶۳).
-
آکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ākandan] ‹آگندن، آکنیدن، آگنیدن، آغندن› 'ākandan پر کردن؛ انباشتن: ◻︎ نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی: ۶/۵۹۷ حاشیه).
-
آگنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آگینیدن، آگندن› 'āganidan ۱. آکندن؛ انباشتن؛ پُر کردن.۲. گنجاندن؛ جا دادن:◻︎ آنکه اندر جهان ندارد گُنج / چون توان آگنیدنش در کُنج (اوحدی: ۵۷۹).۳. دفن کردن.
-
کیمیاگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] kim[i]yāgar کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد: ◻︎ کیمیاگر به غصه مرده و رنج / ابله اندر خرابه یافته گنج (سعدی: ۸۴).
-
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānpāye بلندمرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام: ◻︎ ازایشان هرآن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گرانپایه بود (فردوسی: ۷/۱۳۳).
-
جولاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جولا، جولاهه، جولاهک، جوله، جولهه› [قدیمی] julāh, jo[w]lāh = بافنده: ◻︎ چو گنج جان به کنج خانه آمد / به گردش میتنیدم همچو جولاه (مولوی۲: ۸۰۹).