کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گم گم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فقدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] fo(e)qdān ۱. گم کردن؛ از دست دادن.۲. گم شدن.
-
ضلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalāl ۱. گم شدن؛ گم کردن راه.۲. گمراه شدن؛ گمراهی.
-
ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāpadid ۱. ناپیدا؛ پنهان.۲. گم.
-
فقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] faqd ۱. گم کردن؛ از دست دادن.۲. فقدان؛ نبود.
-
سرگم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sargom کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد؛ سرگردان؛ حیران؛ سردرگم.
-
ایز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'iz ردپا؛ رد پی؛ نشان قدم.〈 ایز گم کردن: [عامیانه، مجاز]۱. رد گم کردن؛ رد پا را از میان بردن.۲. کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن.
-
مضله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مضلَّة] [قدیمی] mazalle ۱. گمراهی.۲. جایی که انسان راه را گم کند.
-
سردرگم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سرگم› [مجاز] sardargom ۱. سرگردان؛ حیران.۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.
-
افتقاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efteqād ۱. گم کردن؛ از دست دادن.۲. گمشده را جستن.۳. مهربانی؛ دلجویی.
-
گمراه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گمره› gomrāh ۱. کسی که راه را گم کرده.۲. [مجاز] کسی که از راه راست منحرف شده باشد.〈 گمراه شدن: (مصدر لازم)۱. راه خود را گم کردن.۲. [مجاز] از راه راست منحرف شدن.〈 گمراه کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را از راه راست منحرف ساختن.〈 گ...
-
بیراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) birāh ۱. = بیراهه۲. (صفت) [مجاز] نامرتبط.۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] ویژگی کسی که راه را گم کرده باشد؛ کجرو؛ گمراه.
-
اشتلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹شتلم› 'oštolom ۱. زور؛ ستم.۲. پرخاش و هیاهو؛ دادوفریاد؛ تندی: ◻︎ کُردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳: ۳۸۰).۳. لاف زدن؛ رجزخوانی.
-
غیب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبنمای› [قدیمی] qeybna(e,o)mā نشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
غایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: غائِب] qāy(')eb ۱. [مقابلِ حاضر] کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ دور از نظر.۲. (ادبی) در دستور زبان، شخص سوم.〈 غایب شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن؛ ناپیدا گشتن.۲. پنهان شدن.〈 غایب کردن: (مصدر متعد...