کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گماشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گماشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gomāšte ۱.گمارده؛ کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده؛ مٲمور.۲. نوکر.
-
جستوجو در متن
-
منتصب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] montaseb ۱. برپا؛ پابرجاشده.۲. گماشته.
-
ساخلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی، منسوخ] sāxlo[w] عدهای سرباز که در محلی برای نگهبانی گماشته شوند؛ پادگان.
-
مرزدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) marzdār مٲمور نظامی که برای نگهبانی و مراقبت در سرحد مملکت گماشته میشود.
-
موکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] movakkal کسی که کاری به او سپرده شده؛ کسی که عهدهدار امری باشد؛ گماشتهشده بر امری.
-
اردنانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ordonnance] (نظامی) 'ordonāns ۱. افسر یا سربازی که برای انجام دادن اوامر افسر ارشد به خدمت گماشته میشود؛ گماشته.۲. بخشی در ارتش که مسئول تدارکات، مهمات، و اسلحه است.
-
چاکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) čāker ۱. نوکر؛ بنده.۲. فرمانبردار؛ گماشته؛ خدمتگزار.
-
منصوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mansub ۱. برقرارشده.۲. به شغل و مقامی گماشتهشده.۳. [قدیمی] برپاشده.
-
سرحددار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [فارسی. عربی. فارسی] sarhaddār مٲمور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته میشود؛ مرزدار.
-
دست نشانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [مجاز] dastnešānde کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد؛ دستنشان؛ دستنشین.
-
قراول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [منسوخ] qarāvol سربازی که در جایی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود؛ نگهبان؛ دیدهبان.〈 پیشقراول: (نظامی) پیشرو لشکر؛ سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن رود.
-
دژبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) dežbān ۱. مٲموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته میشود.۲. (اسم) نگهبان دژ؛ نگاهبان قلعه و حصار؛ کوتوال؛ قلعهبیگی؛ دژدار.
-
وکیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: وُکَلاء] vakil ۱. (حقوق) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند؛ کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود؛ گماشته؛ نماینده.۲. (سیاسی) نمایندهای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب میش...
-
استخدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estexdām ۱. کسی را برای خدمت خواستن، در برابر پرداخت حقوق معیّن.۲. گماشته شدن به شغلی.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن لفظی که با یک کلمه یک معنی و با کلمۀ دیگر معنی دیگری داشته باشد، مانندِ این شعر: من ایستادهام که کنم جان فدا چو شمع...