کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلنگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) negāri ۱. چراغ شیرهکشی؛ اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین میکنند.۲. (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقشونگارهای مسدسشکل است.
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gal گلو؛ گردن.
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gil] gel ۱. خاک مخلوط با آب.۲. خاک قبر.۳. [قدیمی] خاک.۴. [قدیمی، مجاز] ذات؛ سرشت.〈 گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی بهواسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذ...
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gul] gol ۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام ...
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: goal] (ورزش) gol ۱. وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال.۲. دروازه.
-
آب نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (جغرافیا) 'ābnegāri علمی که دربارۀ آبهای سطح زمین و وضع و مقدار و چگونگی آنها و جریان آب رودخانهها و دریاچهها و دریاها بحث میکند.
-
انگشت نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'angoštnegāri ضبط اثر خطهای سر انگشتان بهویژه انگشت اشاره برای شناسایی یا امضا.
-
گل آذین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gol[']āzin طرز قرار گرفتن گلها بر روی ساقه یا شاخهها.
-
گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلفشان، گلافشاننده› [قدیمی] gol[']afšān ۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
-
گل اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلندام› [قدیمی، مجاز] gol[']andām کسی که بدن نرم و لطیف، مانند برگ گل دارد؛ نازکبدن.
-
گل اندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلاندوده› gel[']andud گلمالیده؛ پوشیده با گل.
-
گل انگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gol[']angabin = گلنگبین
-
گل بدن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] golbadan آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد.
-
گل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golband ۱. [مجاز] باغبان.۲. گلپیرا.۳. نوعی پارچۀ گلدار.
-
گل بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] golbu آنکه بوی خوش مانند بوی گل دارد.